سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خود را از اندیشه ای که مایه فزونی حکمتت گردد و عبرتی که مایه حفظ تو شود، تهی مدار . [امام علی علیه السلام]

دل نوشته های دو سربه دار

 
 

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم و النفس الاماره...


بسم الله الرحمن الرحیم...

السلام علیکم...

فقط همین...

اللهم عجل لولیک الفرج المنتقم محمد و آل محمد...اندکی صبر سحر نزدیک است...

 

لعنت الله علی عدو الله و عدو اهل بیت(ع)...

 

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم و النفس الاماره...


بسم الله الرحمن الرحیم...

 

کفن دفن و قبر ...ای خدا...

کتاب: زندگانى فاطمه زهرا(س)ص 158 تا 165

نویسنده: سید جعفر شهیدى

چاپ و نشر: دفتر نشر فرهنگ اسلامى

تاریخ انتشار: 1376

«الذین اذا اصابتهم مصیبة قالوا انا لله و انا الیه راجعون‏» (1) .

(البقره:56)

دانشمندان و تذکره‏نویسان شیعه متفقند که نعش دختر پیغمبر را شبانه بخاک سپردند.

ابن سعد نیز در روایت‏هاى خود که از طریق ابن شهاب،عروه،عایشه،زهرى و دیگران است گوید فاطمه (ع) را شبانه دفن کردند و على (ع) او را بخاک سپرد (2) .

بلاذرى نیز در دو روایت‏خود همین را نوشته است (3) بخارى نیز چنین نویسد:

«شوى او شبانه او را بخاک سپرد و رخصت نداد تا ابو بکر بر جنازه او حاضر شود» (4) .

کلینى که از بزرگان علما و محدثان شیعى است و در آغاز قرن چهارم هجرى در گذشته و کتاب خود را در نیمه دوم قرن سوم نوشته و نوشته او از دیرینه‏ترین سندهاى شیعه بشمار مى‏رود،چنین نوشته است:

چون فاطمه (ع) در گذشت.امیر المؤمنین او را پنهان بخاک سپرد و آثار قبر او را از میان برد.سپس رو به مزار پیغمبر کرد و گفت:

-اى پیغمبر خدا از من و از دخترت که بدیدن تو آمده و در کنار تو زیر خاک خفته است،بر تو درود باد!

خدا چنین خواست که او زودتر از دیگران بتو به پیوندد.پس از او شکیبائى من بپایان رسیده و خویشتن دارى من از دست رفته.اما آنچنان که در جدائى تو صبر را پیشه کردم،در مرگ دخترت نیز جز صبر چاره ندارم که شکیبائى بر مصیبت‏سنت است.اى پیغمبر خدا!تو بر روى سینه من جان دادى!ترا بدست‏خود در دل خاک سپردم!قرآن خبر داده است که پایان زندگى همه بازگشت‏بسوى خداست.

اکنون امانت‏به صاحبش رسید،زهرا از دست من رفت و نزد تو آرمید.

اى پیغمبر خدا پس از او آسمان و زمین زشت مى‏نماید،و هیچگاه اندوه دلم نمى‏گشاید (5) .

چشمانم بى‏خواب،و دل از سوز غم کباب است،تا خدا مرا در جوار تو ساکن گرداند.

مرگ زهرا ضربتى بود که دل را خسته و غصه‏ام را پیوسته گردانید.و چه زود جمع ما را به پریشانى کشانید.شکایت‏خود را بخدا مى‏برم و دخترت را به تو مى‏سپارم!خواهد گفت که امتت پس از تو با وى چه ستمها کردند.آنچه خواهى از او بجو و هر چه خواهى بدو بگو!تا سر دل بر تو گشاید،و خونى که خورده است‏بیرون آید و خدا که بهترین داور است میان او و ستمکاران داورى نماید (6) .

سلامى که بتو مى‏دهم بدرود است نه از ملالت،و از روى شوق است،نه کسالت.اگر مى‏روم نه ملول و خسته جانم و اگر مى‏مانم نه بوعده خدا بد گمانم.و چون شکیبایان را وعده داده است در انتظار پاداش او مى‏مانم که هر چه هست از اوست و شکیبائى نیکوست.

اگر بیم چیرگى ستمکاران نبود براى همیشه در کنار قبرت مى‏ماندم و در این مصیبت‏بزرگ،چون فرزند مرده جوى اشک از دیدگانم مى‏راندم.

خدا گواهست که دخترت پنهانى بخاک مى‏رود.هنوز روزى چند از مرگ تو نگذشته،و نام تو از زبانها نرفته،حق او را بردند و میراث او را خوردند.درد دل را با تو در میان مى‏گذارم و دل را به یاد تو خوش مى‏دارم که درود خدا بر تو باد و سلام و رضوان خدا بر فاطمه (7) .

در مقابل این شهرت،ابن سعد روایت دیگرى دارد که ابو بکر بر دختر پیغمبر نماز خواند و بر او چهار تکبیر گفت (8) .پیداست که این روایت و یک دو حدیث دیگر،در مقابل آن شهرت ارزشى ندارد،و دور نیست که آنرا براى مصلحت وقت‏ساخته باشند. فقدان دختر پیغمبر على (ع) را سخت آزرده ساخت.نمونه این آزردگى را از سخنانى که بر کنار قبر او خطاب به پیغمبر (ص) گفت دیدیم.در سندهاى دیرین،دو بیت زیر را نیز بدو نسبت داده‏اند که نشان دهنده سوز درونى اوست.اما شمار این بیت‏ها در ماخذهاى بعدى بیشتر است چنانکه در دیوان منسوب به آنحضرت نوزده بیت است (9) .

زبیر بن بکار در کتاب خود الاخبار الموفقیات که آنرا در نیمه دوم قرن سوم نوشته و از مصادر قدیمى بشمار مى‏رود چنین نویسد:

مداینى گوید چون امیر المؤمنین على بن ابى طالب رضى الله عنه از دفن فاطمه فراغت‏یافت‏بر سر قبر او ایستاد و این دو بیت را انشاء کرد:

لکل اجتماع من خلیلین فرقة و کل الذى دون الممات قلیل (10) و ان افتقادى واحدا بعد واحد دلیل على ان لا یدوم خلیل (11)

این دو بیت در بعض مصادر بدین صورت ضبط شده:

لکل اجتماع من خلیلین فرقة و کل الذى دون الفراق قلیل و ان افتقادى فاطما بعد احمد دلیل على ان لا یدوم خلیل (12)

مصحح فاضل چاپ اخیر بحار الانوار (طهران) در ذیل صفحه صد و هشتاد و هفت مجلد چهل و سوم عبارتى را دارد که ترجمه آن اینست:

در بعض نسخه‏ها«و ان افتقادى واحدا بعد واحد»آمده و این درست است چه على علیه السلام بدین دو بیت تمثل جسته نه آنرا انشاء کرده است.

لیکن عبارت زبیر بن بکار چنین است:«و انشا یقول‏»بعلاوه این دو بیت چنانکه نوشته شد در دیوان منسوب بآن حضرت ضبط شده است.

مجلسى نویسد:روایت‏شده است که هاتفى شعر او را پاسخ داد.سپس چهار بیت را نوشته است (13) .

قبر دختر پیغمبر

«و لاى الامور تدفن لیلا بضعة المصطفى و یعفى ثراها»

متاسفانه مزار جاى دختر پیغمبر نیز روشن نیست.از آنچه درباره مرگ او نوشته شد،و کوششى که در پنهان داشتن این خبر بکار برده‏اند،معلومست که خانواده پیغمبر در این باره خالى از نگرانى نبوده‏اند.این نگرانى براى چه بوده است؟درست نمى‏دانم.یک قسمت آن ممکن است‏بخاطر اجراى وصیت زهرا (ع) باشد.نخواسته است کسانى را که از آنان ناخشنود بود،در تشییع جنازه،نماز و مراسم دفن او حاضر شوند.اما آثار قبر را چرا از میان برده‏اند؟و یا چرا پس از بخاک سپردن او صورت هفت قبر،یا چهل قبر در گورستان بقیع و یا در خانه او ساخته‏اند؟چرا اینهمه اصرار در پنهان داشتن مزار او بکار رفته است؟اگر در سال چهلم هجرى فرزندان فاطمه قبر پدر خویش را از دیده مردم پنهان کردند،از بى حرمتى مخالفان مى‏ترسیدند.اما وضع مدینه را در چهل روز یا حداکثر هشت ماه پس از مرگ پیغمبر با وضع کوفه در سال چهلم از هجرت یکسان نمى‏توان گرفت.آنها که بر سر مسائل سیاسى و احراز مقام با على (ع) کشمکش داشتند،کسانى نیستند که در سال یازدهم در مدینه حاضر بودند.و آنانکه در مدینه حاضر بودند، حساب على (ع) را از فاطمه (ع) جدا مى‏کردند.براى رعایت ظاهر هم که بوده است‏بدختر پیغمبر حرمت مى‏نهادند.و مسلما به قبر او نیز تعرضى نمى‏کرده‏اند.نیز نمى‏توانیم بگوئیم مرور زمان و یا فراموشى راویان موجب معلوم نبودن موضع مزار زهراست.چه محل قبر دو صحابى پیغمبر در کنار قبر او معین است.قبر فرزندان زهرا را که در بقیع آرمیده است‏به تقریب مى‏توان روشن ساخت. پس موجب این پوشیده کارى چیز دیگرى است.همان سببى است که در فصل گذشته باجمال بدان اشارت شد.همان سببى است که خود او در جمله‏هائى که شاید آخرین گفتارهاى او بوده است‏بر زبان آورد.همان سخنان که بزنان عیادت کننده گفت:«دنیاى شما را دوست نمى‏دارم و از مردان شما بیزارم‏»او مى‏خواست دور از چشم ناسپاسان و حق ناشناسان بخاک رود و حتى نشان او هم دور از چشم آنان باشد.

ابن شهر آشوب نوشته است ابو بکر و عمر بر على (ع) خرده گرفتند که چرا آنان را رخصت نداد تا بر دختر پیغمبر نماز بخوانند. وى سوگند خورد که فاطمه چنین وصیت کرده بود و آنان پذیرفتند (14) بارى بر طبق روایتى که کلینى از احمد بن ابى نصر از حضرت رضا (ع) آورده است:

امام در پاسخ احمد که از محل قبر فاطمه (ع) پرسید گفت:او را در خانه‏اش بخاک سپردند.و چون بنى امیه مسجد را وسعت دادند قبر در مسجد قرار گرفت (15) ابن شهر آشوب از گفته شیخ طوسى نویسد:آنچه درست‏تر مى‏نماید اینکه او را در خانه‏اش یا در روضه پیغمبر بخاک سپردند (16) .

در مقابل این روایت،ابن سعد که در آغاز قرن سوم در گذشته است از عبد الله بن حسن روایت کند:مغیرة بن عبد الرحمان بن حارث بن هشام را در نیم روز گرمى دیدم که در بقیع ایستاده بود.بدو گفتم:

-ابو هاشم براى چه در این وقت اینجا ایستاده‏اى؟

-در انتظار تو بودم!بمن گفته‏اند فاطمه (ع) را در این خانه (خانه عقیل) که پهلوى خانه جحشیین است‏بخاک سپرده‏اند.از تو مى‏خواهم این خانه را بخرى تا مرا در آنجا بگور بسپارند!

-بخدا سوگند این کار را خواهم کرد!

اما فرزندان عقیل آن خانه را نفروختند.عبد الله بن جعفر گفت هیچکس شک ندارد که قبر فاطمه (ع) در آنجاست (17) .

اگر روایت احمد بن ابى نصر قرینه معارض نداشت پذیرفته مى‏شد.اما علماى شیعه روایت‏هائى آورده‏اند که نشان مى‏دهد دختر پیغمبر را در بقیع بخاک سپرده‏اند.بعلاوه در ضمن این روایات آمده است که براى پنهان داشتن قبر دختر پیغمبر صورت هفت قبر (18) و بروایتى چهل قبر ساختند.و این قرینه‏اى است که قبر در داخل خانه نبوده،زیرا خانه محقر دختر پیغمبر جاى ساختن این همه صورت قبر را نداشته است.و نیز روایتى در بحار دیده مى‏شود که مسلمانان بامداد شبى که دختر پیغمبر بجوار حق رفت در بقیع فراهم آمدند و در آنجا صورت چهل قبر تازه دیدند (19) .

مجلسى از دلایل الامامه و او باسناد خود روایتى از امام صادق آورده است که بامداد آنروز مى‏خواسته‏اند جنازه دختر پیغمبر را از قبر بیرون آورند و بر آن نماز بخوانند و چون با مخالفت و تهدید سخت على (ع) روبرو شده‏اند از این کار چشم پوشیده‏اند (20) .

بهر حال پنهان داشتن قبر دختر پیغمبر ناخشنود بودن او را از کسانى چند نشان مى‏دهد و پیداست که او مى‏خواسته است‏با این کار آن ناخشنودى را آشکار سازد.

پى‏نوشتها:

1.آنانکه چون مصیبتى بدیشان رسد گویند:همانا ما از آن خدا و بسوى او باز گردنده‏ایم.

2.طبقات ج 8 ص 18-19.

3.انساب الاشراف ص 405.

4.صحیح ج 5 ص 177،و ر.ک بحار ص 183.

5.السلام علیک یا رسول الله عنى.و السلام علیک عن ابنتک و زائرتک و البائنة فى الثرى ببقعتک و المختار الله لها سرعة اللحاق بک.قل یا رسول الله عن صفیتک صبرى و عفا عن سیدة نساء العالمین تجلدى.الا ان فى التاسى لى بسنتک فى فرقتک موضع تعز فلقد و سدتک فى ملحودة قبرک و فاضت نفسک بین نحرى و صدرى.بلى و فى کتاب الله (لى) انعم القبول.انا لله و انا الیه راجعون. قد استرجعت الودیعة.و اخذت الرهینة و اختلست الزهراء فما اقبح الخضراء و الغبراء.اما حزنى فسرمد.

6.و اما لیلى فمسهد.و هم لا یبرح قلبى او یختار الله لى دارک التى انت فیها مقیم.کمد مقیح و هم مهیج‏سرعان ما فرق بیننا و الى الله اشکو و ستنبئک ابنتک بتظافر امتک على هضمها.فاحفها السؤال.و استخبرها الحال.فکم من غلیل معتلج‏بصدرها لم تجد الى بثه سبیلا.و ستقول و یحکم الله و هو خیر الحاکمین.

7.سلام مودع لا قال و لا سئم.فان انصرف فلا عن ملالة.و ان اقم فلا عن سوء ظن بما وعد الله الصابرین.واها واها و الصبر ایمن و اجمل و لو لا غلبة المستولین لجعلت المقام و اللبث لزاما معکوفا و لاعولت اعوال الثکلى على جلیل الرزیة.فبعین الله تدفن ابنتک سرا و تهضم حقها و تمنع ارثها.و لم یتباعد العهد و لم یخلق منک الذکر.و الى الله یا رسول الله المشتکى و فیک یا رسول الله احسن العزاء.صلى الله علیک و علیها السلام و الرضوان (اصول کافى ج 1 ص 458-459) .

8.طبقات ج 8 ص 19.

9.و ر.ک.بحار ص 216.

10.جمع هر دو دوست را پریشانى است و هر چیز جز مرگ ناچیز است.

11.اینکه من یکى را پس از دیگرى از دست مى‏دهم نشان آن است که هیچ دوست جاوید نمى‏ماند.الاخبار الموفقیات ص 194 و رجوع شود به عقد الفرید.

12.مناقب ج 1 ص 501.

13.ص 184 ج 43.

14.مناقب ج 1 ص 504.

15.اصول کافى ج 1 ص 461.

16.ج 3 ص 365.

17.طبقات ج 8 ص 20.

18.بحار ص 182.

19.بحار ص 171.

20.بحار ص 171.



 

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم و النفس الاماره...


بسم الله الرحمن الرحیم...

بیمارى و شهادت...ای مادرم...

کتاب :زندگانى فاطمه زهرا(س)ص 149 تا 157

نویسنده : سید جعفر شهیدى

چاپ و نشر : دفتر نشر فرهنگ اسلامى

تاریخ انتشار : 1376

زنان انصار در خانه پیغمبر

«الذین ضل سعیهم فى الحیوة الدنیا و هم یحسبون انهم یحسنون صنعا (1) »

(الکهف:104)

دختر پیغمبر نالان در بستر افتاد.در مدت بیمارى او،از آن مردان جان بر کف،از آن مسلمانان آماده در صف،از آنان که هر چه داشتند از برکت پدر او بود،چند تن او را دلدارى دادند و یا بدیدنش رفتند؟هیچکس!جز یک دو تن از محرومان و ستمدیدگان چون بلال و سلمان.

اما هر چه باشد زنان عاطفه و احساسى رقیق‏تر از مردان دارند،بخصوص که در آن روزها،زنان بیرون صحنه سیاست‏بودند و در آنچه مى‏گذشت دخالت مستقیم نداشتند.

صدوق باسناد خود که به فاطمه دختر حسین بن على (ع) مى‏رسد نویسد (2) :

زنان مهاجر و انصار نزد او گرد آمدند.اما در عبارت احمد بن ابى طاهر تنها (زنان) آمده است از مهاجر و انصار نامى نمى‏برد (3) .

اگر هم از زنان مهاجران کسى در این دیدار شرکت داشته،مسلما وابسته بگروه ممتاز و دست در کار سیاست نبوده است.اما انصار موقعیت دیگرى داشته‏اند.آنان از آغاز یعنى از همان روزها که پیغمبر را به شهر خود خواندند،پیوند خویش را با خویشاوندان او نیز برقرار و سپس استوار ساختند.

و چنانکه اشارت خواهم کرد،بیشتر آنان این دوستى را با على و فرزندان او،و خاندان او به سر بردند.بهر حال پاسخى را که دختر پیغمبر به پرسش آنان داده است،نشان دهنده روحیه رنگ پذیر مردم آن زمان است،که با دیگر زمانها یکسانست.دختر پیغمبر از رفتار مردان آنان گله‏مند است.

گفتار زهرا (ع) پاسخ احوال پرسى نیست.خطبه‏اى بلیغ است که اوضاع آن روز مدینه را روشن مى‏سازد،و از آنچه پس از یک ربع قرن پیش آمد خبر مى‏دهد.دیرینه‏ترین متن این گفتار را که نویسنده در دست دارد کتاب‏«بلاغات النساء»است.اما این گفتار در کتاب‏هایى چون امالى شیخ طوسى کشف الغمه،احتجاج طبرسى و بحار الانوار مجلسى و دیگر کتاب‏ها آمده است.من عبارت احمد بن ابى طاهر را بفارسى برگردانده‏ام و چون این گفتار نیز صنعت‏هاى لفظى و معنوى را در بر دارد کوشیده‏ام تا ترجمه نیز از آن زیورها عارى نباشد.لکن:

گر بریزى بحر را در کوزه‏اى چند گنجد قسمت‏یک روزه‏اى. (4)

-دختر پیغمبر چگونه‏اى؟با بیمارى چه مى‏کنى؟

-بخدا دنیاى شما را دوست نمى‏دارم و از مردان شما بیزارم!درون و برونشان را آزمودم و از آنچه کردند ناخشنودم!چون تیغ زنگار خورده نابرا،و گاه پیش روى واپس گرا،و خداوندان اندیشهاى تیره و نارسایند.خشم خدا را بخود خریدند و در آتش دوزخ جاویدند (5) .

ناچار کار را بدانها واگذار،و ننگ عدالت کشى را بر ایشان بار کردم نفرین بر این مکاران و دور بوند از رحمت‏حق این ستمکاران.

واى بر آنان.چرا نگذاشتند حق در مرکز خود قرار یابد؟و خلافت‏بر پایه‏هاى نبوت استوار ماند؟

آنجا که فرود آمد نگاه جبرئیل امین است.و بر عهده على که عالم بامور دنیا و دین است.به یقین کارى که کردند خسرانى مبین است.بخدا على را نه پسندیدند،چون سوزش تیغ او را چشیدند و پایدارى او را دیدند.دیدند که چگونه بر آنان مى‏تازد و با دشمنان خدا نمى‏سازد (6) .

بخدا سوگند،اگر پاى در میان مى‏نهادند،و على را بر کارى که پیغمبر بعهده او نهاد مى‏گذاردند،آسان آسان ایشان را براه راست مى‏برد.و حق هر یک را بدو مى‏سپرد،چنانکه کسى زیانى نبیند و هر کس میوه آنچه کشته است‏بچیند.تشنگان عدالت از چشمه معدلت او سیر و زبونان در پناه صولت او دلیر مى‏گشتند.اگر چنین مى‏کردند درهاى رحمت از زمین و آسمان بروى آنان مى‏گشود. اما نکردند و بزودى خدا به کیفر آنچه کردند آنانرا عذاب خواهد فرمود (7) . بیایید!و بشنوید!:

شگفتا!روزگار چه ابو العجب‏ها در پس پرده دارد و چه بازیچه‏ها یکى از پس دیگرى برون مى‏آرد.راستى مردان شما چرا چنین کردند؟و چه عذرى آوردند؟دوست نمایانى غدار.در حق دوستان ستمکار و سرانجام به کیفر ستمکارى خویش گرفتار.سر را گذاشته به دم چسبیدند.پى عامى رفتند و از عالم نپرسیدند.نفرین بر مردمى نادان که تبهکارند.و تبه کارى خود را نیکوکارى مى‏پندارند (8) .

واى بر آنان.آیا آنکه مردم را براه راست مى‏خواند،سزاوار پیروى است،یا آنکه خود راه را نمى‏داند؟در این باره چگونه داورى مى‏کنید؟ .

بخدایتان سوگند،آنچه نباید بکنند کردند.نواها ساز و فتنه‏ها آغاز شد.حال لختى بپایند!تا بخود آیند،و ببینند چه آشوبى خیزد و چه خونها بریزد!شهد زندگى در کامها شرنگ و جهان پهناور بر همگان تنگ گردد.آنروز زیانکاران را باد در دست است و آیندگان بگناه رفتگان گرفتار و پاى بست (9) .

اکنون آماده باشید!که گرد بلا انگیخته شد و تیغ خشم خدا از نیام انتقام آهیخته.شما را نگذارد تا دمار از روزگارتان بر آرد،آنگاه دریغ سودى ندارد.

جمع شما را بپراکند و بیخ و بنتان را بر کند.دریغا که دیده حقیقت‏بین ندارید.بر ما هم تاوانى نیست که داشتن حق را ناخوش مى‏دارید. (10)

این سخنان که در آن روز درد دل و گله و شکوه بانوئى داغدیده و ستمدیده مى‏نمود،بحقیقت اعلام خطرى بود.خطرى که نه تنها مهاجر و انصار،بلکه رژیم حکومت و آینده نظام اسلامى را تهدید مى‏کرد.

دیرى نگذشت که آنچه دختر پیغمبر در بستر بیمارى و نیز روزهاى پیش در جمع مسلمانان از آن خبر داد،و مردم را از پایان آن ترساند تحقق یافت.آنروز گفتند پیمبرى و رهبرى نباید در یک خاندان بماند.گفتند قریش،این تیره خودخواه و برترى‏جو،باید همچنان مهترى کند.آنروز پایان کار را نمى‏دیدند.ندانستند که مهترى از قریش به خاندان امیه و سپس بفرزندان ابو سفیان و تیره حکم بن عاص و مروانیان مى‏رسد،ندانستند که تند باد این تصمیم عجولانه گردى را که بر روى اخگر سوزان دشمنى دیرینه عراقى و شامى انباشته است‏به یکسو خواهد زد.ندانستند که همچشمى قحطانى و عدنانى از نو آغاز مى‏شود،دو گروه برابر هم خواهند ایستاد و خلیفه‏هائى جان خود را در این راه خواهند داد و سرانجام آتشى سر مى‏زند که سراسر شرق و سپس حجاز و شام و مغرب اسلامى را فرا گیرد.که

«ان الله لا یغیر ما بقوم حتى یغیروا ما بانفسهم‏» (11)

براى آگاهى بیشتر از این دگرگونى‏ها و نتیجه‏هائى که بر آن مترتب شد فصلى جداگانه با عنوان براى عبرت تاریخ خواهیم آورد.

درآستانه‏ملکوت

«و ان للمتقین لحسن مآب جنات عدن مفتحة لهم الابواب‏» (12)

(ص 49-50)

دختر پیغمبر چند روز را در بستر بیمارى بسر برده؟درست نمى‏دانیم،چند ماه پس از رحلت پدر زندگانى را بدرود گفته؟،روشن نیست.کمترین مدت را چهل شب (13) و بیشترین مدت را هشت ماه نوشته‏اند (14) و میان این دو مدت روایت‏هاى مختلف از دو ماه (15) تا هفتاد و پنج روز (16) ،سه ماه (17) ،و شش ماه (18) است.

این همه اختلاف،و این همه روایت‏هاى گوناگون چرا؟از این پیش نوشتیم که در چنان سالها،تاریخ حادثه‏ها از خاطر یکى بذهن دیگرى انتقال مى‏یافت.و چه کسى مى‏تواند ادعا کند که همه این ناقلان از اشتباه بر کنار بوده‏اند.و این در صورتى است که موجبات دیگر در کار نباشد.اما مى‏دانیم که در آن روزهاى پرآشوب،از یکسو دسته‏بندى‏هاى سیاسى هنوز قوت خود را از دست نداده بود،و از سوى دیگر مسلمانان سرگرم جنگ در داخل سرزمین اسلام بودند در چنین شرایط کدام کس پرواى ضبط تاریخ درست‏حوادث را داشت؟بر فرض که هیچیک از این دو عامل دخالتى در این روى داد نداشته باشد،بدون شک دسته‏هاى سیاسى که پس از این تاریخ روى کار آمدند تا آنجا که توانسته‏اند تاریخ حادثه‏ها را دستکارى کرده‏اند.

بارى به نقل مجلسى از دلائل الامامه در این بیمارى بود که دو تن صحابى پیغمبر ابو بکر و عمر خواستار دیدار او شدند.اما دختر پیغمبر رخصت این دیدار را نمى‏داد.على (ع) گفت من پذیرفته‏ام که تو بآنان اجازت ملاقات دهى.فاطمه گفت‏حال که چنین ست‏خانه خانه تو است (19) هر چند ابن سعد نوشته است ابو بکر چندان با دختر پیغمبر سخن گفت که او را خشنود ساخت (20) اما ظاهرا از این ملاقات نتیجه‏اى که در نظر بود بدست نیامد.دختر پیغمبر بآنان گفت نشنیدید که پدرم فرمود فاطمه پاره تن من است هر که او را بیازارد مرا آزرده است؟گفتند چنین است!فاطمه گفت‏شما مرا آزردید و من از شما ناخشنودم (21) و آنان از خانه او بیرون رفتند.بخارى در صحیح نویسد:پس از آنکه دختر پیغمبر میراث خود را از خلیفه خواست و او گفت از پیغمبر شنیدم که ما میراث نمى‏گذاریم زهرا دیگر با او سخن نگفت تا مرد (22) .

در واپسین روزهاى زندگى،اسماء دختر عمیس را که از مهاجران حبشه و از نزدیکان وى بود طلبید.چنانکه نوشتیم اسماء نخست زن جعفر بن ابى طالب بود،چون جعفر در نبرد مؤته شهید شد به ابو بکر بن ابى قحافه شوهر کرد.دختر پیغمبر به اسماء گفت:

-من خوش نمى‏دارم بر جسد زن جامه‏اى بیفکنند و اندام او از زیر جامه نمایان باشد.

-من در حبشه چیزى دیدم،اکنون صورت آنرا به تو نشان مى‏دهم.سپس چند شاخه تر خواست.شاخه‏ها را خم کرد.پارچه‏اى بروى آن کشید.دختر پیغمبر گفت:

-چه چیز خوبى است.نعش زن را از نعش مرد مشخص مى‏سازد.چون من مردم تو مرا بشوى!و نگذار کسى نزد جنازه من بیاید. (23)

در آخرین روز زندگانى آبى خواست.بدن خود را نیکو شست و شو داد جامه‏هاى نو پوشید و به غرفه خود رفت.خادمه خویش را گفت تا بستر او را در وسط غرفه بگستراند.سپس روى به قبله دراز کشید دست‏ها را بر گونه‏هاى نهاد و گفت من همین اعت‏خواهم مرد (24) بنقل علماى شیعه،شوهرش على (ع) او را شست و شو داد.ابن سعد نیز همین روایت را اختیار کرده است (25) . لیکن چنانکه نوشتم ابن عبد البر گوید دختر پیغمبر اسماء را گفت تا متصدى شست و شوى او باشد.و گویا اسماء در شست و شوى فاطمه (ع) با على علیه السلام همکارى داشته است.

ابن عبد البر نوشته است چون دختر پیغمبر زندگانى را بدرود گفت،عایشه خواست‏به حجره او برود اسماء طبق وصیت او را راه نداد.عایشه شکایت‏به پدر برد که:

-این زن خثعمیه (26) میان من و دختر پیغمبر در آمده است و نمى‏گذارد من نزد جسد او بروم.بعلاوه براى او حجله‏اى چون حجله عروسان ساخته است.ابو بکر در حجره دختر پیغمبر آمد و گفت:

-اسماء چرا نمى‏گذارى زنان پیغمبر نزد دختر او بروند؟چرا براى دختر پیغمبر حجله ساخته‏اى؟

-زهرا بمن وصیت کرده است کسى بر او داخل نشود-چیزى را که براى نعش او ساخته‏ام،وقتى زنده بود باو نشان دادم و بمن دستور داد مانند آنرا برایش بسازم.

-حال که چنین است هر چه بتو گفته چنان کن (27) .

ابن عبد البر نوشته است نخستین کس از زنان که در اسلام براى او بدین سان نعش ساختند فاطمه (ع) دختر پیغمبر (ص) بود. سپس مانند آنرا براى زینب بنت جحش (زن پیغمبر) آماده کردند.

پى‏نوشتها:

1.آنانکه کوشش ایشان در زندگى دنیا تباه شد و مى‏پندارند که کارى نیک مى‏کنند.

2.بحار ج 43 ص 158.

3.بلاغات النساء ص 32.

4.مثنوى:نیکلسن دفتر 21 ص 4.

5.-کیف اصبحت من علتک یا بنت رسول الله؟

-اصبحت و الله عائفة لدنیاکم.قالیة لرجالکم.لفظتهم بعد ان عجمتهم و شناتهم بعد ان سبرتهم.فقبحا لفلول الحد.و خور القناة و خطل الراى‏«و بئسما قدمت لهم انفسهم ان سخط الله علیهم و فى العذاب هم خالدون.

6.لا جرم لقد قلدتهم ربقتها.و شننت علیهم عارها.فجدعا و عقرا و بعدا للقوم الظالمین.ویحهم انى زحزحوها عن رواسى الرسالة.و قواعد النبوة.و مهبط الروح الامین.الطبین بامور الدنیا و الدین.الا ذلک هو الخسران المبین.و ما الذى نقموا من ابى الحسن؟نقموا و الله نکیر سیفه.و شدة وطاته.و نکال وقعته و تنمره فى ذات الله.

7.و بالله لو تکاقؤوا عن زمام نبذه الیه رسول الله (ص) لساربهم سیرا سجحا لا یکلم خشاشه.و لا یتعتع راکبه.و لاوردهم منهلا نمیرا فضفاضا تطفح ضفتاه.و لاصدرهم بطانا قد تحیر بهم الرى.غیر متحلى بطائل.الا بغمر الناهل.وردعة سورة الساغب.و لفتحت علیهم برکات من السماء و الارض،و سیاخذهم الله بما کانوا یکسبون.

8.الا هلمن فاسمعن.و ما عشتن اراکن الدهر عجبا.الى اى لجا استندوا.و باى عروة تمسکوا؟«و لبئس المولى و لبئس العشیر.و لبئس للظالمین بدلا».استبدلوا و الله الذنابى بالقوادم.و العجز بالکاهل.فرغما لمعاطس قوم یحسبون انهم یحسنون صنعا الا انهم هم المفسدون و لکن لا یشعرون.

9.ویحهم!فامن یهدى الى الحق احق ان یتبع امن لا یهدى الا ان یهدى فما لکم کیف تحکمون.اما لعمر الهکن لقد لقحت فنظرة، ریثما تنتج.ثم احتلبوا طلاع القعب دما عبطا و ذعافا ممقرا هنالک یخسر المبطلون و یعرف التالون غب ما اسس الاولون.

10.ثم طیبوا عن انفسکم نفسا.و طامنوا للفتنة جاشا و ابشروا بسیف صارم.و بقرح شامل و استبداد من الظالمین.یدع فیئکم زهیدا و جمعکم حصیدا فیا حسرة لکم و انى بکم و قد«عمیت علیکم انلزمکموها و انتم لها کارهون- (از آیه 28 سوره هود) »

11.خدا آنچه را که مردمى دارند دگرگون نمى‏سازد مگر آنکه آنان خود دگرگون شوند. (الرعد:11) .

12.همانا پرهیزکاران را نیکو بازگشتگاهى است.بهشت جاویدان که درهاى آن بروى آنان گشوده است.

13.بحار ص 191 ج 43.روضة الواعظین ص 151.

14.الاستیعاب ص 749.

15.بحار ص 213 ج 43.

16.عیون المعجزات بنقل مجلسى ص 212.

17.طبقات ج 8 ص 18.

18.انساب الاشراف بلاذرى ص 402.

19.بحار ج 43 ص 170 بنقل از دلائل الامامه و نیز رجوع شود به علل الشرائع ج 1 ص 178.

20.طبقات ص 17 ج 8.

21.بحار ص 171.

22.صحیح ج 5 ص 177.

23.استیعاب ص 751 و رجوع به طبقات ابن سعد ج 8 ص 18 و انساب الاشراف ص 405 و بحار ج 43 ص 189 شود.

24.بحار ج 43 ص 172 به نقل از امالى شیخ طوسى و رجوع به انساب الاشراف ص 402 و طبقات ج 8 ص 17-18 شود.

25.طبقات ج 8 ص 18.

26.خشعم از قحطانیان و از عرب‏هاى جنوبى بوده است.و این سرزنشى است که عدنانیان (و از جمله قریش) به قحطانیان مى‏کردند.

27.استیعاب ص 751،چنانکه نوشتیم اسماء در این تاریخ زن ابو بکر بوده است.

ادامه دارد...



 

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم و النفس الاماره...

بسم الله الرحمن الرحیم...

 

هجوم به خانه پیغمبر خدا(ص)...

کتاب: زندگانى فاطمه زهرا (س) ص 108

نویسنده: سید جعفر شهیدى

«و انه لیعلم ان محلى منها محل القطب من الرحى‏» (على علیه السلام) خانه عایشه ماتم کده است. على (ع)، فاطمه، عباس، زبیر، فرزندان فاطمه حسن، حسین دختران او زینب و ام کلثوم اشک مى‏ریزند. على بهمکارى اسماء بنت عمیس مشغول شست و شوى پیغمبر است. در آن لحظه‏هاى دردناک بر آن جمع کوچک چه گذشته است؟ خدا مى‏داند. کار شستشوى بدن پیغمبر تمام شده یا نشده، بانگى بگوش مى‏رسد: الله اکبر.

على به عباس:

-عمو. معنى این تکبیر چیست؟

-معنى آن اینست که آنچه نباید بشود شد (1) . دیرى نمى‏گذرد که بیرون حجره عایشه همهمه و فریادى بگوش مى‏رسد. فریاد هر لحظه رساتر مى‏شود:

-بیرون بیائید! بیرون بیائید! و گرنه همه‏تان را آتش مى‏زنیم! دختر پیغمبر بدر حجره مى‏رود. در آنجا با عمر روبرو مى‏شود که آتشى در دست دارد. -عمر! چه شده؟ چه خبر است؟

-على، عباس و بنى هاشم باید به مسجد بیایند و با خلیفه پیغمبر بیعت کنند!

-کدام خلیفه؟ امام مسلمانان هم اکنون درون خانه عایشه بالاى جسد پیغمبر نشسته است.

-از این لحظه امام مسلمانان ابو بکر است. مردم در سقیفه بنى ساعده با او بیعت کردند. بنى هاشم هم باید با او بیعت کنند.

-و اگر نیایند؟ .

خانه را با هر که در او هست آتش خواهم زد مگر آنکه شما هم آنچه مسلمانان پذیرفته‏اند به پذیرید.

-عمر. مى‏خواهى خانه ما را آتش بزنى؟

-آرى (2) .

-این گفتگو بهمین صورت بین دختر پیغمبر و صحابى بزرگ و مهاجر و سابق در اسلام صورت گرفته است؟ یا نه خدا مى‏داند.

اکنون که مشغول نوشتن این داستان هستم، کتاب ابن عبد ربه اندلسى (عقد الفرید) و انساب الاشراف بلاذرى را پیش چشم دارم داستان را چنانکه نوشته شد از آن دو کتاب نقل مى‏کنم. بسیار بعید و بلکه ناممکن مى‏نماید چنین داستانى را بدین صورت هواخواهان شیعه یا دسته‏هاى سیاسى موافق آنان ساخته باشند، چه دوستداران شیعه در سده‏هاى نخستین اسلام نیروئى نداشته و در اقلیت‏بسر مى‏برده‏اند. چنانکه مى‏بینیم این گزارش در سندهاى مغرب اسلامى هم منعکس شده است، بدین ترتیب احتمال جعل در آن نمى‏رود. در کتابهاى دیگر نیز مطالبى از همین دست، ملایم‏تر یا سخت‏تر، دیده مى‏شود. طبرى نویسد: انصار گفتند ما جز با على بیعت نمى‏کنیم. عمر بن خطاب به خانه على (ع) رفت، طلحه و زبیر و گروهى از مهاجران در آنجا بودند. گفت‏بخدا قسم اگر براى بیعت‏با ابو بکر بیرون نیایید شما را آتش خواهم زد. زبیر با شمشیر کشیده بیرون آمد پایش لغزید و برو در افتاد مردم بر سر او ریختند و او را گرفتند. (3)

راستى در آن روز چرا چنین گفتگوهائى بین یاران پیغمبر در گرفت؟ اینان کسانى بودند که در روزهاى سخت‏بیارى دین خدا آمدند. بارها جان خود را بر کف نهاده بکام دشمن رفتند. چه شد که بزودى چنین بجان هم افتادند؟ .

على و خانواده پیغمبر چه گناهى کرده بودند که باید آنانرا آتش زد. بر فرض که داستان غدیر درست نباشد، بر فرض که بگوئیم پیغمبر کسى را بجانشینى نگمارده است، بر فرض که بر مقدمات انتخاب سقیفه ایرادى نگیرند، سر پیچى از بیعت در اسلام سابقه داشت-بیعت نکردن با خلیفه گناه کبیره نیست. حکم فقهى سند مى‏خواهد. سند این حکم چه بوده است؟ آیا این حدیث را که از اسامه رسیده است مدرک اجتهاد خود قرار داده بودند. لینتهین رجال عن ترک الجماعة اولا حرفن بیوتهم (4)

بر فرض درست‏بودن روایت از جهت متن و سند، آیا این حدیث‏بر آن جمع قابل انطباق است؟ این حدیث را محدثان در باب صلوة آورده‏اند.

پس مقصود تخلف از نماز جماعت است. از اینها گذشته آنهمه شتاب در برگزیدن خلیفه براى چه بود؟ و از آن شگفت‏تر، آن گفتگو و ستیز که میان مهاجر و انصار در گرفت چرا؟

آیا انصار واقعه جحفه را نمى‏دانستند یا نمى‏پذیرفتند؟ آیا مى‏توان گفت از صد هزار تن مردم یا بیشتر که در جحفه گرد آمدند و حدیث غدیر را شنیدند هیچیک از مردم مدینه نبود، و این خبر به تیره اوس و خزرج نرسید؟ .

از اجتماع جحفه سه ماه نمى‏گذشت. رئیس تیره خزرج که خود و کسان او صمیمانه اسلام و پیغمبر اسلام را یارى کردند، چرا در آن روز خواهان ریاست‏شدند؟ و چرا به مصالحه با قریش تن در دادند و گفتند از ما امیرى و از شما امیرى؟ مگر امارت مسلمانان را چون ریاست قبیله مى‏دانستند؟ .

چرا این مسلمانان غمخوار امت و دین، نخست‏به شستشو و خاک سپردن پیغمبر نپرداختند؟ شاید چنانکه گفتیم مى‏ترسیدند فتنه برخیزد. ابو سفیان در کمین بود. ولى چرا از بنى هاشم کسى را در آن جمع نخواندند؟ آیا ابو سفیان و توطئه او براى اسلام آن اندازه خطرناک بود که چند ساعت هم نباید از آن غفلت کرد؟ ابو سفیان در آن روز که بود؟ حاکم دهکده کوچک نجران؟ اگر اوس، خزرج مهاجران و تیره‏هاى هاشمى و بنى تمیم و بنى عدى و دسته‏هاى دیگر با هم یکدست مى‏شدند، ابو سفیان و تیره امیه چکارى از پیش مى‏بردند؟ و چه مى‏توانستند بکنند؟ هیچ! آیا بیم آن مى‏رفت که اگر امیر مسلمانان بزودى انتخاب نشود پیش آمد ناگوارى رخ خواهد داد؟ در طول چهارده قرن یا اندکى کمتر صدها بار این پرسش‏ها مطرح شده و بدان پاسخ‏ها داده‏اند چنانکه در جاى دیگر نوشته‏ام این پاسخ‏ها بیشتر بر پایه مغلوب ساختن حریف در میدان مناظره است، نه براى روشن ساختن حقیقت. بنظر مى‏رسد در آنروز کسانى بیشتر در این اندیشه بودند که چگونه باید هر چه زودتر حاکم را برگزینند و کمتر بدین مى‏اندیشیدند که حکومت چگونه باید اداره شود (5) و به تعبیر دیگر از دو پایه‏اى که اسلام بر آن استوار است (دین و حکومت) بیشتر به پایه حکومت تکیه داشتند. گویا آنان پیش خود چنین استدلال مى‏کردند: چون تکلیف حکومت مرکزى معین شد و حاکم قدرت را بدست گرفت دیگر کارها نیز درست‏خواهد شد. درست است و ما مى‏بینیم چون مدینه توانست وحدت خود را تامین کند، در مقابل مرتدان ایستاد. و آنانرا سر جاى خود نشاند. و پس از فرو نشاندن آشوب داخلى آماده کشور گشائى گردید. ولى آیا اصل حکومت و انتخاب زمامدار را مى‏توان از دین جدا ساخت؟ بخصوص که شارع اسلام خود این اصل را تثبیت کرده باشد؟ بهر حال نزدیک به چهارده قرن بر این حادثه مى‏گذرد. آنان که در آن روز چنان راهى را پیش پاى مسلمانان نهادند، غم دین داشتند یا بیم فرو ریختن حکومت را نمى‏دانم.

شاید غم هر دو را داشتند و شاید پیش خود چنین مى‏اندیشیدند که اگر شخصیتى برجسته، عالم پرهیزگار، و از خاندان پیغمبر، آن اندازه تمکن یابد که گروهى را راضى نگاهدارد ممکن است، در قدرت حاکم تزلزلى پدید آید. این اشارت کوتاه که در تاریخ طبرى آمده باز گوینده چنین حقیقتى است:

«پس از رحلت دختر پیغمبر چون على (ع) دید مردم از او روى گرداندند، با ابو بکر بیعت کرد» (6) آرى چنانکه فرزند على گفته است «مردم بنده دنیایند... چون آزمایش شوند، دینداران اندک خواهند بود.»

چنانکه در جاى دیگر نوشته‏ام، من نمى‏خواهم عاطفه گروهى از مسلمانان جریحه‏دار شود، نمى‏خواهم خود را در کارى داخل کنم که دسته‏اى از مسلمانان براى خاطر دین یا دنیا خود را در آن در آوردند. (7) آنان نزد پروردگار خویش رفته‏اند، و حسابشان با اوست. اگر غم دین داشته‏اند و از آن کردارها و رفتارها خدا را مى‏خواسته‏اند، پروردگار بهترین داورست. اما سخن شهرستانى سخنى بسیار پر معنى است که «در اسلام در هیچ زمان هیچ شمشیرى چون شمشیرى که بخاطر امامت کشیده شد بر بنیاد دین آهیخته نگردید. » (8) باز در جاى دیگر نوشته‏ام که اگر نسل بعد و نسل‏هاى دیگر، در اخلاص و فداکارى همپایه مهاجران و انصار بودند امروز تاریخ مسلمانان بگونه دیگرى نوشته مى‏شد.

پى‏نوشت‏ها:

1. انساب الاشراف ص 582.

2. عقد الفرید ج 5 ص 12 انساب الاشراف ص 586.

3. طبرى ج 4 ص 1818.

4. (کنز العمال. صلوة حدیث 2672) .

5. تحلیلى از تاریخ اسلام. بخش یک ص 91.

6. طبرى ج 4 ص 1825.

7. پس از پنجاه سال ص 30 چاپ دوم.

8. «ما سل سیف فى الاسلام على قاعدة دینیة مثل ما سل على الامامة فی کل زمان‏» (الملل و النحل ص 16 ج 1) .

ادامه دارد...



 

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم و النفس الاماره...


بسم الله الرحمن الرحیم...

 

حمله به خانه حضرت...یا(الله)...یا ائمة الهدی(ع)...

کتاب: زندگانى فاطمه زهرا(س) ص 108 تا 113 و ص 144 تا 148

نویسنده: سید جعفر شهیدى

چاپ و نشر: دفتر نشر فرهنگ اسلامى

تاریخ انتشار: 1376

«و انه لیعلم ان محلى منها محل القطب من الرحى‏» (على علیه السلام)

خانه عایشه ماتم کده است.على (ع) ،فاطمه،عباس،زبیر،فرزندان فاطمه حسن،حسین دختران او زینب و ام کلثوم اشک مى‏ریزند. على بهمکارى اسماء بنت عمیس مشغول شست و شوى پیغمبر است.در آن لحظه‏هاى دردناک بر آن جمع کوچک چه گذشته است؟ خدا مى‏داند.کار شستشوى بدن پیغمبر تمام شده یا نشده،بانگى بگوش مى‏رسد:الله اکبر.

على به عباس:

-عمو.

معنى این تکبیر چیست؟

-معنى آن اینست که آنچه نباید بشود شد (1) .

دیرى نمى‏گذرد که بیرون حجره عایشه همهمه و فریادى بگوش مى‏رسد.فریاد هر لحظه رساتر مى‏شود:

-بیرون بیائید!بیرون بیائید!و گرنه همه‏تان را آتش مى‏زنیم!دختر پیغمبر بدر حجره مى‏رود.در آنجا با عمر روبرو مى‏شود که آتشى در دست دارد.

-عمر!چه شده؟چه خبر است؟

-على،عباس و بنى هاشم باید به مسجد بیایند و با خلیفه پیغمبر بیعت کنند!

-کدام خلیفه؟امام مسلمانان هم اکنون درون خانه عایشه بالاى جسد پیغمبر نشسته است.

-از این لحظه امام مسلمانان ابو بکر است.مردم در سقیفه بنى ساعده با او بیعت کردند.بنى هاشم هم باید با او بیعت کنند.

-و اگر نیایند؟.

خانه را با هر که در او هست آتش خواهم زد مگر آنکه شما هم آنچه مسلمانان پذیرفته‏اند به پذیرید.

-عمر.مى‏خواهى خانه ما را آتش بزنى؟

-آرى (2) .

-این گفتگو بهمین صورت بین دختر پیغمبر و صحابى بزرگ و مهاجر و سابق در اسلام صورت گرفته است؟یا نه خدا مى‏داند.

اکنون که مشغول نوشتن این داستان هستم،کتاب ابن عبد ربه اندلسى (عقد الفرید) و انساب الاشراف بلاذرى را پیش چشم دارم داستان را چنانکه نوشته شد از آن دو کتاب نقل مى‏کنم.بسیار بعید و بلکه ناممکن مى‏نماید چنین داستانى را بدین صورت هواخواهان شیعه یا دسته‏هاى سیاسى موافق آنان ساخته باشند،چه دوستداران شیعه در سده‏هاى نخستین اسلام نیروئى نداشته و در اقلیت‏بسر مى‏برده‏اند.چنانکه مى‏بینیم این گزارش در سندهاى مغرب اسلامى هم منعکس شده است،بدین ترتیب احتمال جعل در آن نمى‏رود.در کتابهاى دیگر نیز مطالبى از همین دست،ملایم‏تر یا سخت‏تر،دیده مى‏شود.طبرى نویسد:انصار گفتند ما جز با على بیعت نمى‏کنیم.عمر بن خطاب به خانه على (ع) رفت،طلحه و زبیر و گروهى از مهاجران در آنجا بودند.گفت‏بخدا قسم اگر براى بیعت‏با ابو بکر بیرون نیایید شما را آتش خواهم زد.زبیر با شمشیر کشیده بیرون آمد پایش لغزید و برو در افتاد مردم بر سر او ریختند و او را گرفتند. (3)

راستى در آن روز چرا چنین گفتگوهائى بین یاران پیغمبر در گرفت؟اینان کسانى بودند که در روزهاى سخت‏بیارى دین خدا آمدند.بارها جان خود را بر کف نهاده بکام دشمن رفتند.چه شد که بزودى چنین بجان هم افتادند؟.

على و خانواده پیغمبر چه گناهى کرده بودند که باید آنانرا آتش زد.بر فرض که داستان غدیر درست نباشد،بر فرض که بگوئیم پیغمبر کسى را بجانشینى نگمارده است،بر فرض که بر مقدمات انتخاب سقیفه ایرادى نگیرند،سر پیچى از بیعت در اسلام سابقه داشت-بیعت نکردن با خلیفه گناه کبیره نیست.حکم فقهى سند مى‏خواهد.سند این حکم چه بوده است؟آیا این حدیث را که از اسامه رسیده است مدرک اجتهاد خود قرار داده بودند.لینتهین رجال عن ترک الجماعة او لاحرفن بیوتهم (4)

بر فرض درست‏بودن روایت از جهت متن و سند،آیا این حدیث‏بر آن جمع قابل انطباق است؟این حدیث را محدثان در باب صلوة آورده‏اند.

پس مقصود تخلف از نماز جماعت است.از اینها گذشته آنهمه شتاب در برگزیدن خلیفه براى چه بود؟و از آن شگفت‏تر،آن گفتگو و ستیز که میان مهاجر و انصار در گرفت چرا؟

آیا انصار واقعه جحفه را نمى‏دانستند یا نمى‏پذیرفتند؟آیا مى‏توان گفت از صد هزار تن مردم یا بیشتر که در جحفه گرد آمدند و حدیث غدیر را شنیدند هیچیک از مردم مدینه نبود،و این خبر به تیره اوس و خزرج نرسید؟.

از اجتماع جحفه سه ماه نمى‏گذشت.رئیس تیره خزرج که خود و کسان او صمیمانه اسلام و پیغمبر اسلام را یارى کردند،چرا در آن روز خواهان ریاست‏شدند؟و چرا به مصالحه با قریش تن در دادند و گفتند از ما امیرى و از شما امیرى؟مگر امارت مسلمانان را چون ریاست قبیله مى‏دانستند؟.

چرا این مسلمانان غمخوار امت و دین،نخست‏به شستشو و خاک سپردن پیغمبر نپرداختند؟شاید چنانکه گفتیم مى‏ترسیدند فتنه برخیزد.ابو سفیان در کمین بود.ولى چرا از بنى هاشم کسى را در آن جمع نخواندند؟آیا ابو سفیان و توطئه او براى اسلام آن اندازه خطرناک بود که چند ساعت هم نباید از آن غفلت کرد؟ابو سفیان در آن روز که بود؟حاکم دهکده کوچک نجران؟اگر اوس،خزرج مهاجران و تیره‏هاى هاشمى و بنى تمیم و بنى عدى و دسته‏هاى دیگر با هم یکدست مى‏شدند،ابو سفیان و تیره امیه چکارى از پیش مى‏بردند؟و چه مى‏توانستند بکنند؟هیچ!آیا بیم آن مى‏رفت که اگر امیر مسلمانان بزودى انتخاب نشود پیش آمد ناگوارى رخ خواهد داد؟در طول چهارده قرن یا اندکى کمتر صدها بار این پرسش‏ها مطرح شده و بدان پاسخ‏ها داده‏اند چنانکه در جاى دیگر نوشته‏ام این پاسخ‏ها بیشتر بر پایه مغلوب ساختن حریف در میدان مناظره است،نه براى روشن ساختن حقیقت.بنظر مى‏رسد در آنروز کسانى بیشتر در این اندیشه بودند که چگونه باید هر چه زودتر حاکم را برگزینند و کمتر بدین مى‏اندیشیدند که حکومت چگونه باید اداره شود (5) و به تعبیر دیگر از دو پایه‏اى که اسلام بر آن استوار است (دین و حکومت) بیشتر به پایه حکومت تکیه داشتند.گویا آنان پیش خود چنین استدلال مى‏کردند:چون تکلیف حکومت مرکزى معین شد و حاکم قدرت را بدست گرفت دیگر کارها نیز درست‏خواهد شد.درست است و ما مى‏بینیم چون مدینه توانست وحدت خود را تامین کند،در مقابل مرتدان ایستاد.و آنانرا سر جاى خود نشاند.و پس از فرو نشاندن آشوب داخلى آماده کشور گشائى گردید.ولى آیا اصل حکومت و انتخاب زمامدار را مى‏توان از دین جدا ساخت؟بخصوص که شارع اسلام خود این اصل را تثبیت کرده باشد؟بهر حال نزدیک به چهارده قرن بر این حادثه مى‏گذرد.آنان که در آن روز چنان راهى را پیش پاى مسلمانان نهادند،غم دین داشتند یا بیم فرو ریختن حکومت را نمى‏دانم.

شاید غم هر دو را داشتند و شاید پیش خود چنین مى‏اندیشیدند که اگر شخصیتى برجسته،عالم پرهیزگار،و از خاندان پیغمبر،آن اندازه تمکن یابد که گروهى را راضى نگاهدارد ممکن است،در قدرت حاکم تزلزلى پدید آید.این اشارت کوتاه که در تاریخ طبرى آمده باز گوینده چنین حقیقتى است:

«پس از رحلت دختر پیغمبر چون على (ع) دید مردم از او روى گرداندند،با ابو بکر بیعت کرد» (6)

آرى چنانکه فرزند على گفته است

«مردم بنده دنیایند...چون آزمایش شوند،دینداران اندک خواهند بود.»

چنانکه در جاى دیگر نوشته‏ام،من نمى‏خواهم عاطفه گروهى از مسلمانان جریحه‏دار شود،نمى‏خواهم خود را در کارى داخل کنم که دسته‏اى از مسلمانان براى خاطر دین یا دنیا خود را در آن در آوردند. (7) آنان نزد پروردگار خویش رفته‏اند،و حسابشان با اوست. اگر غم دین داشته‏اند و از آن کردارها و رفتارها خدا را مى‏خواسته‏اند،پروردگار بهترین داورست.اما سخن شهرستانى سخنى بسیار پر معنى است که «در اسلام در هیچ زمان هیچ شمشیرى چون شمشیرى که بخاطر امامت کشیده شد بر بنیاد دین آهیخته نگردید.» (8) باز در جاى دیگر نوشته‏ام که اگر نسل بعد و نسل‏هاى دیگر،در اخلاص و فداکارى همپایه مهاجران و انصار بودند امروز تاریخ مسلمانان بگونه دیگرى نوشته مى‏شد.

دختر پیغمبر در بستر بیمارى

«صبت على مصائب لو انها صبت على الایام صرن لیالیا» (9)

منصوب به فاطمه (ع)

مرگ پدر،مظلوم شدن شوهر،از دست رفتن حق،و بالاتر از همه دگرگونى‏هائى که پس از رسول خدا -بفاصله‏اى اندک- در سنت مسلمانى پدید گردید،روح و سپس جسم دختر پیغمبر را سخت آزرده ساخت.چنانکه تاریخ نشان مى‏دهد،او پیش از مرگ پدرش بیمارى جسمى نداشته است.

نوشته نمى‏گوید،زهرا (ع) در آنوقت‏بیمار بود (10) !بعض معاصران نوشته‏اند فاطمه اساسا تنى ضعیف داشته است (11) .

نوشته مؤلف کتاب‏«فاطمة الزهراء»هر چند در بیمار بودن او در چنان روز صراحتى ندارد،لکن بى اشارت نیست.عقاید چنین نویسد:

«زهرا لاغر اندام،گندمگون و رنگ پریده بود.پدرش در بیمارى مرگ،او را دید و گفت او زودتر از همه کسانم به من مى‏پیوندد (12) هیچیک از این دو نویسنده سند خود را نیاورده‏اند.

ظاهر عبارت عقاید این است،که چون پیغمبر (ص) دخترش را نا تندرست و یا کم بنیه دید بدو چنین خبرى داد.نمى‏خواهم چون بعض گویندگان قدیم بگویم فاطمه (ع) در هر روزى بقدر یکماه و در هر ماهى بقدر یکسال دیگران رشد مى‏کرد (13) اما تا آنجا که مى‏دانم و اسناد نشان مى‏دهد نه ضعیف بنیه و نه رنگ پریده و نه مبتلا به بیمارى بوده است.بیمارى او پس از این حادثه‏ها آغاز شد. وى روزهائى را که پس از مرگ پدر زیست،رنجور،پژمرده و گریان بود.او هرگز رنج جدائى پدر را تحمل نمى‏کرد.و براى همین بود که چون خبر مرگ خود را از پدر شنید لبخند زد.او مردن را بر زیستن بدون پدر شادى خود مى‏دانست.

داستان آنانرا که بدر خانه او آمدند و مى‏خواستند خانه را با هر کس که درون آنست آتش زنند،نوشتیم.چنانکه دیدیم سندهاى قدیمى چنان واقعه‏اى را ضبط کرده است.خود این پیش آمد به تنهائى براى آزردن او بس است تا چه رسد که رویدادهاى دیگر هم بدان افزوده شود.آیا راست است که بازوى دختر پیغمبر را با تازیانه آزرده‏اند؟آیا مى‏خواسته‏اند با زور بدرون خانه راه یابند و او که پشت در بوده است،صدمه دیده؟در آن گیر و دارها ممکن است چنین حادثه‏ها رخ داده باشد.اگر درست است راستى چرا و براى چه این خشونت‏ها را روا داشته‏اند؟چگونه مى‏توان چنین داستانرا پذیرفت و چسان آنرا تحلیل کرد؟.

مسلمانانى که در راه خدا و براى رضاى او و حفظ عقیدت خود سخت‏ترین شکنجه‏ها را تحمل کردند،مسلمانانى که از مال خود گذشتند،پیوند خویش را با عزیزترین کسان بریدند،خانمان را رها کردند،بخاطر خدا به کشور بیگانه و یا شهر دور دست هجرت نمودند، سپس در میدان کارزار بارها خود را عرضه هلاک ساختند،چگونه چنین حادثه‏ها را دیدند و آرام نشستند.راستى گفتار فرزند فاطمه سخنى آموزنده است که:

«آنجا که آزمایش پیش آید دینداران اندک خواهند بود». (14)

از نخستین روز دعوت پیغمبر تا این تاریخ بیست و سه سال و از تاریخ هجرت تا این روزها دهسال مى‏گذشت.در این سالها گروهى دنیاپرست که چاره‏اى جز پذیرفتن مسلمانى نداشتند خود را در پناه اسلام جاى دادند.دسته‏اى از اینان مردمانى تن آسان و ریاست جو و اشراف منش بودند.طبیعت آنان قید و بند دین را نمى‏پذیرفت.اگر مسلمان شدند براى این بود که جز مسلمانى راهى پیش روى خود نمى‏دیدند.

قریش این تیره سرکش که ریاست مکه و عربستان را از آن خویش مى‏دانست پس از فتح مکه،در مقابل قدرتى بزرگ بنام اسلام قرار گرفت.و چون از بیم جان و یا بامید جاه مسلمان شد،مى‏کوشید تا این قدرت را در انحصار خود گیرد.بسیار حقیقت پوشى و یا خوش باورى مى‏خواهد که بگوئیم اینان چون یک دو جلسه با پیغمبر نشسته و به اصطلاح محدثان لقب صحابى گرفته‏اند،در تقوى و پا بر سر هوى نهادن نیز مسلمانى درست‏بودند.

از همچشمى و بلکه دشمنى عرب‏هاى جنوبى و شمالى در سده‏هاى پیش از اسلام آگاهیم (15) مردم حجاز بمقتضاى خوى بیابان نشینى،مردم یثرب را که از تیره قحطانى بودند و بکار کشاورزى اشتغال داشتند خوار مى‏شمردند.قحطانیان یا عرب‏هاى جنوبى ساکن یثرب،پیغمبر اسلام را از مکه به شهر خود خواندند،بدو ایمان آوردند،با وى پیمان بستند.در نبردهاى بدر،احد،احزاب،و غزوه‏هاى دیگر با قریش در افتادند،و سرانجام شهر آنان را گشودند.قریش هرگز این خوارى را نمى‏پذیرفت.از این گذشته مردم مدینه در سقیفه چشم به خلافت دوختند.تنها با تذکرات ابو بکر که پیغمبر گفته است‏«امامان باید از قریش باشند»عقب نشستند. اگر انصار چنانکه گرد پیغمبر را گرفتند گرد خانواده او فراهم مى‏شدند و اگر حریم حرمت این خانواده همچنان محفوظ مى‏ماند، چه کسى تضمین مى‏کرد که قحطانیان بار دیگر دماغ عدنانیان را بخاک نمالند.اینها حقیقت‏هائى بود که دست درکاران سیاست آنروز آنرا بخوبى مى‏دانستند.ما این واقعیت را بپذیریم یا خود را بخوش باورى بزنیم و بگوئیم همه یاران پیغمبر در یک درجه از پرهیزگارى و فداکارى بوده‏اند و چنین احتمالى درباره آنان نمى‏توان داد،حقیقت را دگرگون نمى‏سازد.دشمنى میان شمال و جنوب پس از عقد پیمان برادرى بین مهاجر و انصار در مدینه موقتا فراموش شد و پس از مرگ پیغمبر نخستین نشانه آن دیده شد.و در سالهاى بعد آشکار گردید.و چنانکه آشنایان به تاریخ اسلام مى‏دانند،این درگیرى بین دو تیره در سراسر قلمرو اسلامى تا عصر معتصم عباسى بر جاى ماند.

من نمى‏گویم خداى نخواسته همه یاران پیغمبر این چنین مى‏اندیشیدند.در بین مضریان و یا قریشیان نیز کسانى بودند که در گفتار و کردار خود خدا را در نظر داشتند نه دنیا را و گاه براى رعایت‏حکم الهى از برادر و فرزند خود هم مى‏گذشتند،اما شمار اینان اندک بود.آیا مى‏توان بآسانى پذیرفت که سهیل بن عمرو،عمرو بن عاص،ابو سفیان و سعد بن عبد الله بن ابى سرح هم غم دین داشتند؟بسیار ساده‏دلى مى‏خواهد که ما بگوئیم آنکس که یک روز یا چند مجلس یا یک ماه یا یکسال صحبت پیغمبر را دریافت،مشمول حدیثى است که از پیغمبر آورده‏اند«یاران من چون ستارگانند بدنبال هر یک که رفتید،راه را یافته‏اید»من بدین کارى ندارم که این حدیث از جهت متن و سند درست است‏یا نه،این کار را بعهده محدثان مى‏گذارم،آنچه مسلم است اینکه در آنروزها یا لا اقل چند سال بعد،اصحاب پیغمبر رو بروى هم قرار گرفتند.چگونه مى‏توان گفت هم آنان که بدنبال على علیه‏السلام رفتند و هم کسانى که پى طلحه و زبیر و معاویه را گرفتند راه راست را یافته‏اند.

خواهند گفت‏خلیفه و یاران او از نخستین دسته مسلمانان و از طبقه اول مهاجرانند.درست است.اما از خلیفه و یک دو تن دیگر که بگذریم پایه حکومت را چه گروهى جز قریش استوار مى‏کرد؟و مجریان حکومت کدام طایفه بودند؟براى استقرار حکومت‏باید قدرت یک پارچه شود.و براى تامین این قدرت باید هر گونه مخالفتى سرکوب گردد و بسیار طبیعى است که با دگرگونى شرایط، منطق هم دگرگون شود.

پى‏نوشت‏ها:

1.انساب الاشراف ص 582.

2.عقد الفرید ج 5 ص 12 انساب الاشراف ص 586.

3.طبرى ج 4 ص 1818.

4. (کنز العمال.صلوة حدیث 2672) .

5.تحلیلى از تاریخ اسلام.بخش یک ص 91.

6.طبرى ج 4 ص 1825.

7.پس از پنجاه سال ص 30 چاپ دوم.

8.«ما سل سیف فى الاسلام على قاعدة دینیة مثل ما سل على الامامة فی کل زمان‏» (الملل و النحل ص 16 ج 1) .

9.در این بلا بجاى من ار روزگار بود روز سپید او شب تاریک مى‏نمود

10.انساب الاشراف ص 405.

11.فاطمه فاطمه است ص 117.

12.فاطمة الزهراء ص 66.

13.روضة الواعظین ص 144.

14.فاذا محصوا بالبلاء قل الدیانون (حسین بن على علیه السلام) .

15.رجوع شود به پس از پنجاه سال ص 69 چاپ دوم و نیز رجوع شود به فصل‏«براى عبرت تاریخ‏»در همین کتاب.

ادامه دارد...



<   <<   11   12   13   14   15   >>   >