اعوذ بالله من الشیطان الرجیم و النفس الاماره...
بسم الله الرحمن الرحیم...
کتاب: زندگانى فاطمه زهرا(س)ص 45 تا 66
نویسنده: سید جعفر شهیدى
چاپ و نشر: دفتر نشر فرهنگ اسلامى
تاریخ انتشار: 1376
لیکن پدرش از میان همه پسر عموهاى خود على بن ابى طالب را براى شوهرى او برگزید.و بدخترش گفت ترا به کسى بزنى مىدهم که از همه نیکو خوىتر و در مسلمانى پیش قدمتر است. (1)
ابن سعد نویسد:چون ابو بکر و عمر از پیغمبر پاسخ موافق نشنیدند على را گفتند تو بخواستگارى او برو!و هم او نویسد:تنى چند از انصار على را گفتند:فاطمه را خواستگارى کن!وى بخانه پیغمبر رفت و نزد او نشست،پیغمبر پرسید:
-پسر ابو طالب براى چه آمده است؟
-براى خواستگارى فاطمه!
مرحبا و اهلا!و جز این جمله چیزى نفرمود.
چون على نزد آن چند تن آمد پرسیدند:
-چه شد؟
-در پاسخ من گفت،مرحبا و اهلا.
-همین جمله بس است.به تو اهل و رحب بخشید (2) گویا این اختصاص که نصیب على (ع) گردید و امتیاز قبول که در خواستگارى فاطمه یافتبر تنى چند گران افتاده است.
مجلسى بنقل از عیون اخبار الرضا چنین نوشته است:
پیغمبر (ص) على (ع) را گفت مردانى از قریش از من رنجیدند که چرا دخترم را بآنان ندادم.من در پاسخ آنان گفتم:این کار به اراده خدا بوده است.
کسى جز على شایستگى همسرى فاطمه را نداشت (3) بعض روایتها در خواستگارى دختر پیغمبر (ص) ،ام سلمه را نیز دخالت دادهاند.على بن عیسى اربلى در کشف الغمه بنقل از مناقب خوارزمى ضمن داستانى طولانى مىگوید:ابو بکر و عمر چون در خواستگارى فاطمه (ع) پاسخ موافق نشنیدند،نزد على رفتند و گفتند:
-چرا بخواستگارى فاطمه (ع) نمىروى.
-تنگدستى مانع چنین درخواستى از پیغمبر است.
ابو بکر گفت:
-یا ابو الحسن دنیا و آنچه در آنست نزد خدا و رسول ارزش ندارد.
پس از این گفتگو على شتر آبکش خود را بخانه برد و نعلین پوشید و نزد پیغمبر رفت.
در این وقت پیغمبر در خانه ام سلمه دختر ابى امیه مخزومى بود.على در کوفت.ام سلمه گفت کیست؟پیغمبر گفت ام سلمه بر خیز و در را باز کن و بگو در آید.این مردى است که خدا و رسول را دوست دارد و آنان نیز او را دوست مىدارند.ام سلمه گفت چنان برخاستم که نزدیک بود بر روى در افتم... (4)
این روایت که حدیثى است مرفوع،یعنى سند آن متصل نیست،باحتمال قوى و بلکه مطمئنا بدین صورت درست نیست.زیرا ام سلمه که نام او هند و دختر ابو امیه حذیفة بن مغیرة بن عبد الله بن عمر از تیره بنى مخزوم است،پیش از آنکه بخانه پیغمبر آید زن ابو سلمة عبد الاسد بن هلال بن عبد الله بن عمرو بن مخزوم بود.
ابو سلمه و زنش از مهاجران حبشهاند؟ (5) که هنگام اقامت پیغمبر در مکه،بازگشتند (6) ابو سلمه بمدینه هجرت کرد،در جنگ بدر حاضر بود (7) و در جنگ احد ابو اسامه جشمى تیرى بدو افکند (8) وى از این جنگ جان بدر برد و سى ماه پس از هجرت بفرماندهى سریهاى به قطن رفت (9) و از غنائم بنى نضیر هم بهره برد (10) سرانجام در جمادى الآخر سال چهارم هجرى در گذشت و پیغمبر (ص) پس از گذشتن عده ام سلمه در شوال سال چهارم با او عروسى کرد (11) .البته ممکن است گفت:ام سلمه در زندگانى شوهرش،بخانه پیغمبر رفت و آمد داشته است اما ظاهر روایت چنانست که وى هنگام آمدن على (ع) براى خواستگارى فاطمه،زن پیغمبر (ص) بوده است و این گفته درست نیست.بارى مجلسى به نقل از امالى شیخ طوسى چنین نویسد:
على (ع) گفت،ابو بکر و عمر نزد من آمدند و گفتند چرا فاطمه را از پیغمبر خواستگارى نمىکنى؟من نزد پیغمبر رفتم.چون مرا دید خندان شد.پرسید ابو الحسن،براى چه آمدهاى؟من پیوندم را با او،و سبقتخود را در اسلام،و جهادم را در راه دین بر شمردم. فرمود راست میگوئى!تو فاضلتر از آنى که بر مىشمارى!گفتم براى خواستگارى فاطمه آمدهام.گفت على!پیش از تو کسانى بخواستگارى او آمده بودند اما دخترم نپذیرفت.بگذار ببینم وى چه مىگوید.سپس به خانه رفت و بدخترش گفت على تو را از من خواستگارى کرده است.تو پیوند او را با ما و پیشى او را در اسلام مىدانى و از فضیلت او آگاهى.زهرا (ع) بى آنکه چهره خود را برگرداند خاموش ماند.پیغمبر چون آثار خشنودى در آن دید گفت الله اکبر.خاموشى او علامت رضاى اوست (12) شیخ طوسى در امالى آورده است که:چون پیغمبر به زناشوئى على و فاطمه رضایت داد،فاطمه (ع) گریان شد پیغمبر گفتبخدا اگر در اهل بیت من بهتر از او کسى بود ترا بدو میدادم. (13)
و نیز مؤلف کشف الغمه و بنقل از او مجلسى نوشته است:على (ع) به پیغمبر گفت:
-پدر و مادرم فداى تو باد تو میدانى که مرا در کودکى از پدرم ابو طالب و مادرم فاطمه بنت اسد گرفتى،و در سایه تربیتخود پروردى،و در این پرورش از پدر و مادر بر من مهربانتر بودى،و از سرگردانى و شک که پدران من دچار آن بودند رهانیدى.تو در دنیا و آخرت تنها مایه و اندوخته من هستى اکنون که خدا مرا به تو نیرومند ساخته است،مىخواهم براى خود سامانى ترتیب دهم و زنى بگیرم.من براى خواستگارى فاطمه آمدهام.آیا دخترت را به من خواهى داد؟
ام سلمه گوید چهره رسول خدا از شادمانى بر افروخت و در روى على خندید و گفت آیا چیزى دارى که مهریه دخترم باشد على گفت:حال من بر تو پنهان نیست.جز شمشیر و شترى آبکش چیزى ندارم.پیغمبر گفت:شمشیر را براى جهاد،و شتر را براى آب دادن خرما بنان خود و بارکشى در سفر مىخواهى همان زره را مهر قرار مىدهم (14) .ولى چنانکه نوشتیم اگر ام سلمه در این ماجرا حاضر بوده حضورش بر حسب اتفاق است چه او در این هنگام زن پیغمبر (ص) نبوده است.
زبیر بکار که کتاب او الموفقیات از مصادر قدیمى بشمار میرود از گفته على (ع) چنین آورده است:
-نزد رسول خدا رفتم و در پیش روى او خاموش نشستم.چرا که حشمت و حرمت او را کسى نداشت.چون خاموشى مرا دید پرسید: -ابو الحسن! (15) چه مىخواهى؟من همچنان خاموش ماندم تا پیغمبر سه بار پرسش خود را مکرر فرمود سپس گفت:
-گویا فاطمه را مىخواهى؟
-آرى!
-آن زره که بتو دادم چه شد؟
-دارم!
-همان زره را کابین فاطمه قرار بده (16)
در بعض روایات ابن سعد،بجاى زره پوست گوسفند و پیراهن یمانى فرسوده نوشته است.
و بعضى گویند که على (ع) شتر خود را فروخت و بهاى آنرا کابین قرار داد.بهاى این زره یا رقم این کابین چه بوده است؟حمیرى مؤلف قرب الاسناد آن را سى درهم نوشته است (17) و دیگران تا چهار صد و هشتاد درهم نوشتهاند.
ابن سعد در یکى از روایات خود بهاى زره را چهار درهم (18) نوشته است،که گمان دارم تصحیفى از چهار صد است.یعنى رقم اربعماة را اربع ضبط کرده است.و ابن قتیبه بهاى زره را سیصد و بروایتى چهار صد و هشتاد درهم مىنویسد (19) .
بارى کابین دختر پیغمبر چهار صد درهم یا اندکى بیشتر و یا کمتر بود همین و همین،و بدین سادگى نیز پیوند برقرار گردید. پیوندى مقدس است که باید دو تن شریک غم و شادى زندگانى یکدیگر باشند. کالائى بفروش نمىرفت تا خریدار و فروشنده بر سر بهاى آن با یکدیگر گفتگو کنند.زره،پوست گوسفند یا پیراهن یمانى هر چه بوده است،بفروش رسید و بهاى آنرا نزد پیغمبر آوردند. رسول خدا بى آنکه آنرا بشمارد،اندکى از پول را به بلال داد و گفتبا این پول براى دخترم بوى خوش بخر!سپس مانده را به ابو بکر داد و گفتبا این پول آنچه را دخترم بدان نیازمند است آماده ساز.عمار یاسر و چند تن از یاران خود را با ابو بکر همراه کرد تا با صوابدید او جهاز زهرا را آماده سازند.فهرستى که شیخ طوسى براى جهاز نوشته چنین است:
پیراهنى به بهاى هفت درهم.چارقدى به بهاى چهار درهم.قطیفه مشکى بافتخیبر،تختخوابى بافته از برگ خرما.دو گستردنى (تشک) که رویهاى آن کتان ستبر بود یکى را از لیف خرما و دیگرى را از پشم گوسفند پر کرده بودند.چهار بالش از چرم طائف که پر شده بود.پردهاى از پشم.یک تخته بوریاى بافت هجر (21) آسیاى دستى.لگنى از مس،مشکى از چرم،قدحى چوبین، کاسهاى گود براى دوشیدن شیر در آن،مشکى براى آب،مطهرهاى (22) اندوده به زفت،سبوئى سبز،چند کوزه گلى. (23)
چون جهاز را نزد پیغمبر آوردند آنرا بررسى کرد و گفت:خدا به اهل بیتبرکت دهد.
هنگام خواندن خطبه زناشوئى رسید.ابن شهر آشوب در مناقب و مجلسى در بحار و جمعى از علما و محدثان شیعه این خطبه را با عبارتهاى مختلف و بصورتهاى گوناگون نوشتهاند.از میان آنها این صورت که بیشتر محدثان آنرا ضبط کردهاند،انتخاب شد. کسیکه تفصیل بیشترى بخواهد باید به بحار الانوار رجوع کند:
سپاس خدائى که او را به نعمتش ستایش کنند،و بقدرتش پرستش،حکومتش را گوش به فرماناند،و از عقوبتش ترسان،و عطائى را که نزد اوستخواهان،و فرمان او در زمین و آسمان روان.
خدائى که آفریدگان را بقدرت خود بیافرید،و هر یک را تکلیفى فرمود که در خود او مىدید و بر دین خود ارجمند ساخت،و به پیغمبرش محمد گرامى فرمود و بنواخت.خداى تعالى زناشوئى را پیوندى دیگر کرد و آنرا واجب فرمود.بدین پیوند،خویشاوندى را در هم پیوست،و این سنت را در گردن مردمان بست.چه مىفرماید،«اوست که آفرید از آب بشرى را،پس گردانیدش نسبى و پیوندى و پروردگار تو تواناست». (24) همانا خداى تعالى مرا فرموده است که فاطمه را بزنى به على بدهم و من او را به چهار صد مثقال نقره بدو بزنى دادم.
-على!راضى هستى.
-آرى یا رسول الله.
چنانکه نوشتیم ابن شهر آشوب در مناقب (25) خطبه را بدین عبارت آورده و مجلسى نیز آنرا بهمین صورت از کشف الغمه نقل کرده است (26) و پس از آن یک سطر دیگر اضافه دارد.
اما ابن مردویه خطبه را با عبارت دیگر آورده است.آن خطبه و نیز خطبهاى را که على (ع) در پذیرفتن این زناشوئى خوانده است در بحار و مناقب مىتوان دید. خطبه زناشوئى خوانده شد و زهرا (ع) از آن على گردید.جهاز عروسى نیز بدان صورت که نوشتیم آماده گشت.اما مدتى طول کشید تا دختر پیغمبر از خانه پدر بخانه شوهر رفت.مجلسى در روایتخود این مدت را یکماه نوشته است در حالیکه بعضى آنرا تا یکسال و بیشتر هم نوشتهاند.
بارى جستجو و تحقیق در این جزئیات چندان مهم بنظر نمىرسد.یکماه یا یکسال یا هر مدت گذشت،سرانجام روزى عقیل بخانه پیغمبر رفت و از او خواست فاطمه را بخانه على (ع) بفرستد.بعض زنان پیغمبر نیز با وى همداستان گشتند و سرانجام شبى عروس را با جمعى از زنان بخانه على (ع) بردند.شاعران شیعى قرن اول و دوم هجرى چون کمیت،سید اسماعیل حمیرى و نیز دیک الجن که در آغاز قرن سوم هجرى در گذشته است،در باب خواستگارى از دختر پیغمبر و زناشویى او با على علیه السلام و عروسى و مقدار مهریه دختر پیغمبر قصیدههاى غرائى سرودهاند که در کتابهاى تذکره و ترجمه موجود است.
شبى که میخواستند عروس را بخانه شوى برند پیغمبر فرمود:
على!عروسى بى مهمانى نمىشود.
سعد گفت:من گوسفندى دارم.دستهاى از انصار هم چند صاع ذرت فراهم آوردند.
زبیر بکار از طریق عبد الله بن ابى بکر از على (ع) چنین آورده است (27) :
چون خواستم با فاطمه (ع) عروسى کنم پیغمبر (ص) به من آوندى (28) زرین داد و گفتبه بهاى این آوند براى مهمانى عروسى خود طعامى بخر.من نزد محمد بن مسلم از انصار رفتم و از او خواستم به بهاى آن آوندى به من طعامى دهد.او هم پذیرفتسپس از من پرسید.
-کیستى؟
-على بن ابى طالب.
-پسر عموى پیغمبر؟
-آرى!
-این طعام را براى چه مىخواهى؟
-براى مهمانى عروسى!
که را بزنى گرفتهاى؟
دختر پیغمبر را!
این طعام و این آوند زرین از آن تو!
پیغمبر درباره زن و شوهر دعا کرد.خدایا این پیوند را بر این زن و شوهر مبارک گردان!خدایا فرزندان خوبى نصیب آنان فرما! (29)
ابن سعد در روایتى دیگر که سند آن باسماء بنت عمیس منتهى میشود نویسد:
على زره خود را نزد یهودیى به گرو گذاشت و از او اندکى جو گرفت.و این بهترین مهمانى آن روزگار بود (30) .
ابن شهر آشوب از ابن بابویه چنین روایت کرده است:
پیغمبر دختران عبد المطلب و زنان مهاجر و انصار را فرموده تا همراه فاطمه بخانه على (ع) روند و در راه شادمانى نمایند. شعرهائى که نماینده این شادى استبخوانند،لیکن سخنانى نباشد که خدا را خوش نیاید.آنان فاطمه را بر استرى که شهباء نام داشت (یا بر شترى) نشاندند.سلمان فارسى زمام دار استر بود.حمزه و عقیل و جعفر!و دیگر بنى هاشم در پس آن مىرفتند.زنان پیغمبر پیشاپیش عروس بودند و چنین مىخواندند.
ام سلمه:
بروید اى هووهاى (31) من بیارى خداى متعال و سپاس گوئید خدا را در هر حال و بیاد آرید که خداى بزرگ بر ما منت نهاد و از بلاها و آفتها نجات داد کافر بودیم راهنمائیمان نمودشفرسوده بودیم توانامان فرمود و بروید! همراه بهترین زنان. که فداى او باد همه خویشان و کسان اى دختر آنکه خداى جهان برترى داد او را بر دیگران! به پیغمبرى و وحى از آسمان! (32)
و عایشه مىگفت:
اى زنان!خود را پوشیده بدارید! و جز سخنان نیکو بر زبان میارید! بزبان آرید نام پروردگار جهان که به دین خود،گرامى داشت ما را و همه بندگان سپاس خداى بخشنده را پروردگار بزرگ و تواننده را ببرید این دختر را که خدایش کرده محبوب! بداشتن شوى پاکیزه و خوب (33)
و حفصه مىسرود:
تو فاطمه!اى بهترین زنان. که رخسارى دارى چون ماه تابان خدایتبرترى داد بر جهانیان با پدرى که مخصوص ساخت او را بآیتهاى قرآن شوى تو ساخت راد مردى را جوان على که بهتر است از همگان هووهاى من ببرید.او را که بزرگوار است و از خاندان بزرگان (34)
معاذة مادر سعد بن معاذ میگفت:
سخنى جز آنکه باید نمىگویم! و بجز راه نکوئى نمىپویم! محمد بهترین مردمانست! و از لاف و خودپسندى در امانست آموخت ما را راه رستگارى پاداش بادش از لطف بارى براه افتید با دخت پیغمبر! پیغمبر کز شرف دارد افسر خداوند بزرگى و جلال که نه همتا دارد نه همال (35)
و زنان بیت نخستین هر رجز را تکرار مىکردند.چنانکه نوشته شد این روایت را بدین صورت از مناقب ابن شهرآشوب آوردم و او سند خود را کتاب مولد فاطمه و روایت ابن بابویه که از بزرگان علماى امامیه است معرفى میکند.
اما پذیرفتن داستان بدین صورت دشوار است.
نخست چیزى که ما را دچار تردید مىسازد اینست که میگوید:زنان پیغمبر پیشاپیش استر فاطمه راه مىرفتند.این مؤلف خود عروسى زهرا (ع) را در ذو الحجه سال دوم هجرت نوشته است در حالیکه چنانکه نوشتم ام سلمه سال چهارم و حفصه پس از جنگ بدر بخانه پیغمبر آمدند. و در سال عروسى زهرا چنانکه قبلا هم نوشتیم تنها سوده و عایشه در خانه پیغمبر بسر مىبردند دیگر آنکه در رجز عایشه مىبینیم که به هووهاى خود مىگوید خود را به سر بندها بپوشید.
دستور پوشیدن جلباب به زنان پیغمبر (ص) ،ضمن سوره احزاب است و این سوره چنانکه مىدانیم سال پنجم هجرت نازل شده است.
دیگر آنکه جزء مشایعت کنندگان جعفر را مىنویسد و جعفر در این تاریخ در حبشه بوده است.در این باره در صفحات آینده توضیح بیشترى داده خواهد شد.
پىنوشتها:
1.الریاض النضرة ج 2 ص 182.الغدیر ج 3 ص 20 و رجوع کنید به فصل«گزیدهاى از شعراى عربى».
2.الطبقات الکبرى ج 8 ص 12،و نگاه کنید به الصواعق المحرقه ص 162 و رجوع به انساب الاشراف ص 402 شود.
3.بحار ص 92 و رجوع کنید به فصل«گزیدهاى از شعراى عربى».
4.کشف الغمة ج 1 ص 354 و نگاه کنید به بحار ص 125-126 و نیز رجوع شود به ناسخ التواریخ ص 38 به بعد.
5.انساب الاشراف ص 429.
6.ابن هشام ج 2 ص 390.
7.مغازى واقدى ص 155.
8.انساب الاشراف ص 429.
9.واقدى ص 340.
10.واقدى ص 380.
11.انساب الاشراف ص 429 و طبقات ج 8 ص 6.
12.بحار ص 93.
13.امالى ج 1 ص 39.
14.کشف الغمة ج 1 ص 355.بحار ج 43 ص 126.
15.این تعبیر (ابو الحسن) در بعض روایات دیگر نیز دیده مىشود معمولا کنیه از نام نخستین فرزند گرفته مىشود (هر چند شرط اساسى نیست) و ممکن است على (ع) هنگام روایتبجاى نام خویش کنیه را آورده باشد و یا راویان چنین تعبیرى کردهاند.
16.الاخبار الموفقیات ص 375 و رجوع کنید به کشف الغمة ج 1 ص 348 و بحار ج 43 ص 119.
17.بحار ج 43 ص 105.
18.ابن سعد طبقات ج 8 ص 12.
18.عیون الاخبار ج 4 ص 70.
19.کاه مکى.گیاه بوریا.گیاهى استبا برگ ریز که برگ آن خاصیت داروئى نیز دارد.
20.گویا مقصود از این هجر،مرکز بحرین است.نیز هجر،دهى بوده است نزدیک مدینه.
21.ابریق.آبدستان.آنچه بدان طهارت کنند.
22.امالى ج 1 ص 39.
23.الحمد لله المحمود بنعمته.المعبود بقدرته.المطاع فى سلطانه،المرهوب من عذابه المرغوب الیه فیما عنده.النافذ امره فى ارضه و سمائه.الذى خلق الخلق بقدرته.و میزهم باحکامه و اعزهم بدینه.و اکرمهم بنبیه محمد.ثم ان الله جعل المصاهرة نسبا لا حقا و امرا مفترضا.و شبح بها الارحام و الزمها الانام.فقال تبارک اسمه و تعالى جده«و هو الذى خلق من الماء بشرا فجعله نسبا و صهرا. (الفرقان:56) .
24.ج 3 ص 350.
25.بحار ج 43 ص 119.
26.الاخبار الموفقیات ص 376.
27.کلمهاى که آنرا آوند ترجمه کردهام در عبارت زبیر (مصر) است.مصر آوند و پرده هر دو معنى مىدهد.بهر حال هر چه بوده بهائى چندان نداشته است.آنچه نوشتم ترجمه عبارت زبیر بکار بود که کتاب او از سندهاى دست اول است اما
چگونه مىتوان پذیرفت که در شهر کوچک مدینه،آنهم در سال دوم هجرت و پس از جنگ بدر على (ع) چنان ناشناسا باشد که کاسبکارى انصارى از او بپرسید کیستى.هر چند محال نیست.اما بعید بنظر مىرسد!
28رک مناقب ج 3 ص 351.
29.طبقات ج 8 ص 14.باید توجه داشت که اسماء بنت عمیس چنانکه خواهیم نوشت در این هنگام با شوهر خود جعفر بن ابى طالب در حبشه بوده است.
45.جاره بمعنى و سنى (هوو) و همسایه هر دو آمده استبقرینه مقامى آنرا بمعنى اول گرفتهام.
30.سرن بعون الله یا جاراتى و اشکرنه فى کل حالات و اذ کرن ما انعم رب العلى من کشف مکروه و آفات فقد هدانا بعد کفر و قد انعشنا رب السماوات و سرن مع خیر نساء الورى تفدى بعمات و خالات یا بنت من فضله ذو العلى بالوحى منه و الرسالات
31.عایشه: یا نسوة استرن بالمعاجر و اذکرن ما یحسن فى المحاضر و اذکرن رب الناس اذ خصنا بدینه مع کل عبد شاکر فالحمد الله على افضاله و الشکر لله العزیز القادر سرن بها فالله اعطى ذکرها و خصها منه بطهر طاهر
32. فاطمة خیر نساء البشر و من لها وجه کوجه القمر فضلک الله على کل الورى بفضل من خص بآی الزمر زوجک الله فتى فاضلا اعنى علیا خیر من فى الحضیر فسرن جاراتى بها انها کریمة بنت عظیم الخطر
33.ج 3 ص 357.
34.خنیس بن حذاقه شوى حفصه،پس از جنگ بدر مرد.
35.آیه 59 سوره احزاب.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم و النفس الاماره...
بسم الله الرحمن الرحیم...
کتاب: زندگانى فاطمه زهرا(س)ص 44 تا 64
نویسنده: سید جعفر شهیدى
چاپ و نشر: دفتر نشر فرهنگ اسلامى
تاریخ انتشار: 1376
«لقد کان لکم فى رسول الله اسوة حسنة» (1)
دو سال،یا اندکى بیشتر از اقامت مهاجران در مدینه گذشت.در این دو سال دگرگونى چشمگیرى در وضع سیاسى و اجتماعى مسلمانان پدید گردید.نیز بعض سریهها (2) با پیروزى برگشتند.و نتیجه پیروزى آنان گشایشى اندک در کار مسلمانان،و تثبیت موقعیت ایشان در دیده قبیلههاى مخالف بود.نیز قبیلههایى چند که پس از درگیرى مسلمانان با یهودیان،و منافقان مدینه در حالت دو دلى بسر مىبردند،کم و بیش بى طرف ماندند و یا به مسلمانان پیوستند.
مهمتر از همه پیروزى در غزوه بدر بود که قدرت افسانهاى مکه را در هم ریخت،و حشمتخیره کننده سران قریش را از میان برد.و آنانکه هنوز هم نمىخواستند مکه را از خود برنجانند دانستند که قریش و بازرگانان آنان هم شکست پذیرند.
در زندگانى داخلى رسول خدا (ص) نیز تغییرى رخ داد.سوده دختر زمعة بن قیس و عایشه دختر ابو بکر،در خانه او بسر مىبردند. عروسى سوده چند ماه پیش از هجرت (3) و عروسى عایشه در شوال سال نخستین هجرت صورت گرفت (4) .هر چند هیچ یک از این دو زن چه در نظر او و چه در نظر پدرش،جاى خالى خدیجه را پر نمیکردند اما بهر حال هر یک از جهتى مراقب حال پیغمبر بودند و فاطمه (ع) از این نظر دیگر براى پدر نگرانى نداشت. عایشه دخترى نه ساله و سوده بیوه سکران بن عمرو بن عبد شمس بود. سکران با مهاجران دسته دوم به حبشه رفت و در این سفر سوده را نیز همراه خود برد (5) وى پس از بازگشتبه مکه در گذشت و پیغمبر آن بیوه را خواستگارى کرد.حال اگر فاطمه (ع) به خانه شوى برود،در خانه پدرش کسانى هستند که نگاهبان حال او باشند.
مسلم است که فاطمه (ع) خواهان بسیارى داشته است.در این باره نیازى بذکر روایات نداریم.پدرش پیش از آنکه به پیغمبرى رسد در دیده همشهریان مقامى ارجمند داشت.دو خواهر فاطمه (ع) پیش از ظهور اسلام زن دو پسر مرد سرشناس خاندان هاشم، عبد العزى بن عبد المطلب (ابو لهب) شدند،و نزد شوهران گرامى بودند.اگر سوره تبت در نکوهش پدر شوى آنان نازل نمىشد،و اگر آن مرد لجوج و یا زن او با سرسختى تمام از فرزندانشان نمىخواستند زنان خود را رها کنند،آنان از این پیوند خشنود و شادمان بودند.لیکن باصرار ابو لهب بین آنان جدائى صورت گرفت.
این زنان پس از آنکه از همسران خود جدا شدند و اسلام آوردند،یکى پس از دیگرى به عثمان بن عفان مرد مالدار و ارجمند قریش شوهر کردند.زینب خواهر دیگر او زن پسر خاله خود ابو العاص بن ربیع بود (6) چون محمد (ص) به پیغمبرى مبعوث شد،و خدیجه و دخترانش بدو گرویدند،ابو العاص بر دین قریش باقى ماند.بزرگان طائفه وى از او خواستند زن خود را طلاق گوید و آنان هر دخترى را که دوست میدارد بزنى بدو دهند.ابو العاص نپذیرفت و گفت او بهترین همسر است.ابو العاص در جنگ بدر اسیر شد،و پیغمبر دستور آزادى او را داد،بدان شرط که زینب را بمدینه بفرستد.این چند تن همگى مردانى بنام بودند،و نزد کسان خود و دیگران حرمت داشتند.اکنون که محمد (ص) به پیغمبرى رسیده و یثرب در اطاعت اوست و مکه از او در حالتبیم و احتیاط بسر مىبرد،طبیعى است که کسانى با موقعیتبهتر آماده خواستگارى فاطمه (ع) باشند.و اگر زینب و ام کلثوم و رقیه پیش از اسلام به شوى رفتند،تربیت زهرا (ع) چنانکه نوشتیم در خانه وحى و مرکز نزول قرآن بود.چنانکه در صفحات این کتاب خواهید دید و سند آن ماخذ دست اول تاریخ اسلام است،عمر و ابو بکر هر یک خواهان فاطمه بودند،لیکن چون خواستخود را با پیغمبر در میان نهادند وى گفت منتظر قضاء الهى هستم (7) نسائى که از محدثان بزرگ اهل سنت است در سنن گوید:پیغمبر (ص) در پاسخ آنان گفت:«فاطمه خردسال است،و چون على (ع) او را از وى خواستگارى کرد،پذیرفت (8) اما نسائى این حدیث را ذیل بابى که بعنوان«برابرى سن زن و مرد»نوشته آورده است.بارى از میان خواستگاران نام این دو تن را از آنجهت نوشتهاند که از لحاظ شخصیتسرشناستر از دیگراناند،نه آنکه خواستگاران دختر پیغمبر تنها این دو مرد سالخورده بودند.یعقوبى نوشته است گروهى از مهاجران فاطمه را از پدرش خواستگارى کردند (9)
پىنوشتها:
1.احزاب:21.
2.دسته اعزامى بجنگ که پیغمبر شخصا در آن دسته شرکت نداشت.
3.بلاذرى.انساب الاشراف ص 407.
4.همان کتاب ص 409.
5.انساب الاشراف ص 219 و رجوع شود به الاصابه ج 2 ص 10.
6.انساب الاشراف ص 397.
7.ابن سعد طبقات ج 8 ص 11.
8.سنن ج 6 ص 62.فاطمة الزهراء ص 25 ج 2.
9.ج 2 ص 31.
ادامه دارد...
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم و النفس الاماره...
بسم الله الرحمن الرحیم...
کتاب: فاطمه الگوى زن مسلمان صفحه 75
نویسنده: احمد صادقى اردستانى
«ابن هشام» مىنویسد: پس از رفتن رسول خدا، على بن ابیطالب سه شبانه روز در مکه باقى ماند، و امانتهائى را که پیغمبر (ص) باو سپرده بود، به صاحبانش برگردانید و آنگاه، روانه مدینه شد. (1)
«یعقوبى» مىنویسد: فاطمه علیها السلام دختر رسول خدا، را على بن ابیطالب از مکه به مدینه آورد، و پس از دو ماه اقامت در مدینه با وى ازدواج کرد. (2)
افراد دیگر هم در مکه خانه و زندگى خود را رها مىکردند، و دسته دسته و بصورت خانوادگى به مدینه هجرت مىکردند، و به قول «ابن اسحاق» هر کس از مسلمانان هم در مکه باقى مانده بود، به بند و زندان دشمنان در آمد. (3)
دیگران هم نوشتهاند: على علیه السلام سه فاطمه را از مکه به طرف مدینه حرکت داد: فاطمه زهراء دختر پیامبر (ص) فاطمه بنت اسد، مادر امیرالمؤمنین و فاطمه دختر «زبیر بن عبدالمطلب» که اتفاقا دشمنان هم که با صد شتر براى ردیابى و دستگیرى پیغمبر (ص) همه راههاى خروجى و اطراف مکه را جستجو مىکردند (4) با على علیه السلام و همراهان او برخورد نمودند و مانع حرکت و هجرت آنان شدند، براى آنان شرائط سخت و هولناکى به وجود آمد و فاطمهها مرعوب و ناراحت شدند، اما عنایت خداوندى و شجاعت و کیاست على علیه السلام آنان را از تعرض دشمنان مصون داشت، و سرانجام فاطمه زهرا و سایر بانوان به سلامت به مدینه رسیدند و در خانه «ابو ایوب انصارى» به رسول خدا ملحق شدند. (5)
بدین ترتیب، فاطمهایکه حدود 10 سال داشت، به عنوان یک عنصر مقاوم و معصوم، و یک الگوى رفتارى سرفراز، هجرت خویش را از مکه به مدینه، با نهایت مقاومت و سربلندى به انجام رسانید، تا در سنگرهاى جدید رسالت، مبارزه و مسئولیت الهى خویش را ادامه دهد.
کتاب: صدیقه طاهره علیها سلام بانوى بزرگ اسلام صفحه 92
نویسنده: عقیقى بخشایشى
هجرت پیامبر، به عنوان نقطه عطفى در تاریخ اسلام و تاریخ بشر، با همه مسائل و مشکلاتى که داشت انجام گرفت. پیامبر بزودى در حومه مدینه استقرار یافت و مدتى که از استقرار خود و گروهى از یارانش گذشته بود به مکه پیغام فرستاد که على علیه السلام به مدینه حرکت کند و «فاطمهها» را با خود بیاورد. فاطمهها سه تن بودند: فاطمه بنت اسد مادر على علیه السلام، فاطمه دختر زبیر بن عبدالمطلب دختر عموى پیامبر، و فاطمه زهرا علیها السلام دختر رسول الله (ص) ...
على علیه السلام طبق فرمان رسول خدا همراه این قافله بانوان پرده عصمت و عفاف، از مکه حرکت کرد. مشرکین هم که از ماجرا خبر یافته بودند انتظار چنین ساعتى را مىکشیدند تا با حمله به این کاروان کوچک ولى عظیم الشأن کینه و عداوت خود را نشان دهند. این بود که با کمال وقاحت و بىشرمى، و حتى برخلاف اصول جوانمردى که در دوره جاهلى مردان عرب بدان پاىبند بودند، عدهیى را با سلاح و جهازات جنگى به تعقیب آنها فرستادند. وقتى مشرکین رذیلت نهاد و پستنژاد به قافله بانوان شرافت و طهارت نزدیک شدند، على (ع) آن شیر غرنده میدانهاى نبرد کفر و ایمان و پهلوان جنگهاى حق و باطل، آن که از طنین فریادش لرزه بر اندامها مىافتاد و برق شمشیرش چشمها را خیره مىکرد، به طرف دشمنان مهاجم برگشت. یک تنه به مقابله با آن نابکاران رفت. شمشیر هول انگیزش را کشید و چنان به سوى آنها هجوم برد که بیش از چند لحظه تاب مقاومت نیاوردند و بزودى عقب نشینى کرده و پا به فرار گذاشتند. بدینگونه على (ع) با کمال شهامت از ناموس اسلام و مسلمین دفاع کرد و فاطمههاى گرامى را به سلامت از معرکه بیرون برد و به مدینه رسانید.
چه کسى مىتواند آن صحنه را پیش خود مجسم سازد و احساس کند که فاطمههاى گرامى در آن لحظه هولناک چه اضطراب و نگرانى سختى داشتهاند؟ و بویژه چه کسى مىتواند احساس کند که فاطمه خردسال وقتى دیده است دشمنان قسم خورده پدر ارجمندش، به سلاحهاى آخته و در یک گروه چندین نفره به قصد جان آنها حمله کرده و راه را بر آنان بستهاند و آنها جز یک مرد، کسى را همراه ندارند تا از جان و ناموسشان دفاع کند، در چه نگرانى و اضطرابى بسر برده و چه لحظههاى دشوارى را سپرى کرده است؟ ... براستى تاریخ در اینگونه موارد چه زبان قاصرى دارد. زیرا تنها مىتواند وقایع و حوادث را ثبت کند و هرگز قادر نیست احساسها و اندیشههایى را که در حال وقوع آن حوادث بر افراد گذشته است بیان کند...
بهرگونه آن قافله وارد مدینه شد. فاطمه زهرا در منزل ابىایوب انصارى که موقتا قرارگاه پدر گرامىاش بود، چشمش به دیدار جمال جمیل پدر روشن گردید و خود را به آغوش پر مهر پدر سپرد و آرامش و سکون خود را بازیافت. ولى خاطره آن سفر پرخطر هرگز از یادش نرفت و لحظههاى جانکاهى که على (ع) یک تنه در برابر عدهیى مشرک مسلح به دفاع و مبارزه ایستاده بود همواره در نظرش مجسم بود. آرى این خاطره هم روى خاطرات سازنده دیگرش انباشته گردید تا در تکوین شخصیت والاى او نقش خاص خود را ایفاء کند. و مجموعه این حوادث و خاطرات و مصائب و رنجها لازم بود تا از او انسانى کامل و مجرب تلخ و شیرین دیده و تجربه اندوخته بسازد. و به جامعه بشریت و بویژه اجتماع مسلمین هدیه زیادى کند. آرى چنان زن قهرمانى، مىبایست چنان حوادث و مصائبى را پشت سر مىگذاشت تا به آن مقام والا و شخصیت بىنظیر دست یابد، و مادر پیشوایان قهرمان و امامان راستین و رهبران بزرگوار بشریت گردد...
فاطمه زهرا، زندگى در مدینه را در کنف حمایت و عنایت خاص پدر بزرگوارش ادامه مىداد و از تربیتهاى ویژه چنان پدرى برخوردار مىشد. آنهمه اخلاصها و ایثارها را مىدید و از آنهمه شب زندهدارىها و تهجدها و فعالیتهاى خستگى ناپذیر او در راه اسلام و خدا، درس زندگى و ایمان و مقاومت مىآموخت و آنهمه را در زندگى خویش تمرین مىکرد و به کار مىگرفت و بدینسان خود را آماده روزهاى آینده مىساخت...
پىنوشتها:
.1 سیره ابن هشام، ج 2، ص .138
.2 تاریخ یعقوبى، ج2، ص .41
.3 تاریخ پیامبر اسلام، ص 231
.4 سیره ابن هشام، ج 2، ص 134
.5 فاطمة الزهراء من المهد الى اللحد، ص .154
ادامه دارد...
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم و النفس الاماره...
بسم الله الرحمن الرحیم...
کتاب: فروغ ولایت ص 36 تا 66
نویسنده: جعفر سبحانى
پس از هجرت پیامبر، امام در انتظار نامه رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم بود وچیزى نگذشت که ابو واقد لیثى نامهاى از آن حضرت به مکه آورد وتسلیم حضرت على علیه السلام کرد. پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم آنچه را که در شب سوم هجرت، در غار ثور، شفاها به حضرت على گفته بود در آن نامه تایید کرده، فرمان داده بود که با بانوان خاندان رسالتحرکت کند وبه افراد ناتوان که مایل به مهاجرت هستند نیز کمک کند.
امام که وصایاى پیامبر را در باره امانتهاى مردم مو به مو عمل کرده بود کارى جز فراهم ساختن اسباب حرکتخود و بستگانش به مدینه نداشت، لذا به آن گروه از مؤمنان که آماده مهاجرت بودند پیغام داد که مخفیانه از مکه خارج شوند ودر چند کیلومترى شهر، در محلى به نام «ذو طوى» توقف کنند تا قافله امام به آنان برسد. اما حضرت على علیه السلام با اینکه چنین پیغامى به آنان داده بود، خود در روز روشن بار سفر بست و زنان را با کمک ایمن فرزند ام ایمن سوار بر کجاوه کرد وبه ابو واقد گفت:«شتران را آهسته بران زیرا زنان، توانایى تند رفتن ندارند».
ابن شهر آشوب مىنویسد:
عباس از تصمیم على علیه السلام آگاه شد و دانست که مىخواهد در روز روشن ودر برابر دیدگان دشمنان مکه را ترک گوید و زنان را همراه خود ببرد، از این رو فورا خود را به على علیه السلام رساند و گفت: محمدصلى الله علیه و آله و سلم مخفیانه مکه را ترگ گفت و قریش براى یافتن او تمام نقاط مکه واطراف آن را زیر پا نهادند; تو چگو نه مکه را با این عایله در برابر چشم دشمنان ترک مىگویى؟ نمىدانى که تو را از حرکتباز مىدارند؟
على علیه السلام در پاسخ عموى خود گفت:شبى که با پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم در غار ملاقات کردم ودستور داد که با زنان هاشمى از مکه مهاجرت کنم به من نوید داد که از این پس آسیبى به من نخواهد رسید. من به پروردگارم اعتماد و به قول احمد صلى الله علیه و آله و سلم ایمان دارم و راه او با من یکى است، پس در روز روشن ودر برابر دیدگان قریش مکه را ترک مىگویم!
سپس اشعارى سرود که مضمون آنها همان است که بیان شد. (1)
او نه تنها به عموى خود چنین پاسخ داد، بلکه هنگامى که لیثى هدایتشتران را بر عهده گرفت وبراى اینکه کاروان را زودتر از تیر رس قریش بیرون ببرد بر سرعتشتران افزود، امام علیه السلام او را از شتاب کردن بازداشت وگفت:پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم به من فرموده است که در این راه آسیبى به من نخواهد رسید. سپس هدایتشتران را خود بر عهده گرفت وچنین رجز خواند:
زمام امور تنها در دستخداست، پس هر بدگمانى را از خود دور کن که پروردگار جهانیان براى هر حاجت مهمى کافى است. (2)
کاروان امام علیه السلام نزدیک بود به سرزمین «ضجنان» برسد که هفتسوار نقابدار از دور نمایان شدند وبه سرعت اسبهاى خود را به سوى کاروان راندند. على علیه السلام براى جلوگیرى از هر نوع پیشامد بدى براى زنان به واقد و ایمن دستور داد که فورا شتران را بخوابانند وپاهاى آنها را ببندند. سپس کمک کرد که زنان را پیاده کنند واین کار انجام مىگرفت که سواران نقابدار با شمشیرهاى برهنه سر رسیدند ودر حالى که خشم گلوى آنان را مىفشرد شروع به بدگویى کردند که:تو تصور مىکنى با این زنان مىتوانى از دست ما فرار کنى؟! حتما باید از این راه باز گردى.
على علیه السلام گفت: اگر باز نگردم چه مىشود؟
گفتند: به زور تو را باز مىگردانیم ویا با سر تو باز مىگردیم.
این را گفتند ورو به شتران آوردند که آنها را برمانند. در این هنگام حضرت على علیه السلام با شمشیر خود مانع از پیشروى آنان شد.یکى از آنان شمشیر خود را متوجه حضرت على کرد. پسر ابوطالب شمشیر او را از خود باز گردانید وسپس درحالى که کانونى از غضب بود به سوى آنان حمله برد وشمشیر خود را متوجه یکى از آنان به نام جناح کرد. شمشیر نزدیک بود بر شانه او فرود آید که ناگهان اسب او به عقب رفت وشمشیر امام علیه السلام بر پشت اسب او فرود آمد. در این هنگام حضرت على علیه السلام خطاب به آنان فریاد زد:
من عازم مدینه هستم وهدفى جز این ندارم که به حضور رسول خدا برسم; هرکس مىخواهد که او را قطعه قطعه کنم وخون او را بریزم در پى من بیاید ویا به من نزدیک شود.
این را گفت وسپس به ایمن وابو واقد امر کرد که برخیزند وپاى شتران را باز کنند وراه خود پیش گیرند.
دشمنان احساس کردند که حضرت على علیه السلام آماده است تا پاى جان با آنان بجنگد وبه چشم خود دیدند که نزدیک بود یکى از ایشان جان خود را از دستبدهد، لذا از تصمیم خود بازگشتند و راه مکه را در پیش گرفتند. امام علیه السلام نیز حرکتبه سوى مدینه را ادامه داد. در نزدیکى کوه ضجنان یک شبانه روز به استراحت پرداخت تا افراد دیگرى که تصمیم به مهاجرت داشتند به آنان بپیوندند. از جمله افرادى که به حضرت على علیه السلام و همراهان او پیوست ام ایمن بود زن پاکدامنى که تا پایان عمر هرگز از خاندان رسول خدا جدا نشد.
تاریخ مىنویسد که حضرت على علیه السلام تمام این مسافت را پیاده طى کرد ودر تمام منازل یاد خدا از لبان مبارکش نرفت ودر همه راه نماز را با همسفران خود بجا مىآورد.
برخى از مفسران بر آنند که آیه زیر در باره این افراد نازل شده است: (3)
الذین یذکرون الله قیاما و قعودا و على جنوبهم و یتفکرون فی خلق السموات و الارض ربنا ما خلقت هذا باطلا . (آل عمران:191)
کسانى که خدا را، (در تمام حالات) ایستاده و نشسته و یا خوابیده بر پهلوى خود، یاد مىکنند و در آفرینش آسمانها و زمین فکر مىکنند و مىگویند خدایا تو این نظام بزرگ خلقت را بى جهت و بدون هدف خلق نکردهاى.
پس از ورود حضرت على علیه السلام و همراهان او به مدینه، رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم به دیدارشان شتافت. هنگامى که نگاه پیامبر به حضرت على افتاد مشاهده کرد که پاهایش ورم کرده است و قطرات خون از آن مىچکد.پس، حضرت على علیه السلام را در آغوش گرفت و اشک در دیدگان پر مهر پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم حلقه زد. (4)
پىنوشتها:
1-متن اشعار امام -علیه السلام چنین است:
ان ابن آمنة النبی محمدا ارخ الزمام و لا تخف عن عائق انی بربی واثق و باحمد رجل صدوق قال عن جبریل فالله یردیهم عن التنکیل و سبیله متلاحق بسبیلی
2- امالى شیخ طوسى، ص299 ; بحار، ج19، ص 65. ومتن رجز این است:
لیس الا الله فارفع ظنکا یکفیک رب الناس ما اهمکا
3- امالى شیخ طوسى، ص 301تا303.
4- اعلام الورى، ص 192; تاریخ کامل، ج2، ص 75.
کتاب: فروغ ولایت ص 36 تا 66
نویسنده: جعفر سبحانى
پس از هجرت پیامبر، امام در انتظار نامه رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم بود وچیزى نگذشت که ابو واقد لیثى نامهاى از آن حضرت به مکه آورد وتسلیم حضرت على علیه السلام کرد. پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم آنچه را که در شب سوم هجرت، در غار ثور، شفاها به حضرت على گفته بود در آن نامه تایید کرده، فرمان داده بود که با بانوان خاندان رسالتحرکت کند وبه افراد ناتوان که مایل به مهاجرت هستند نیز کمک کند.
امام که وصایاى پیامبر را در باره امانتهاى مردم مو به مو عمل کرده بود کارى جز فراهم ساختن اسباب حرکتخود و بستگانش به مدینه نداشت، لذا به آن گروه از مؤمنان که آماده مهاجرت بودند پیغام داد که مخفیانه از مکه خارج شوند ودر چند کیلومترى شهر، در محلى به نام «ذو طوى» توقف کنند تا قافله امام به آنان برسد. اما حضرت على علیه السلام با اینکه چنین پیغامى به آنان داده بود، خود در روز روشن بار سفر بست و زنان را با کمک ایمن فرزند ام ایمن سوار بر کجاوه کرد وبه ابو واقد گفت:«شتران را آهسته بران زیرا زنان، توانایى تند رفتن ندارند».
ابن شهر آشوب مىنویسد:
عباس از تصمیم على علیه السلام آگاه شد و دانست که مىخواهد در روز روشن ودر برابر دیدگان دشمنان مکه را ترک گوید و زنان را همراه خود ببرد، از این رو فورا خود را به على علیه السلام رساند و گفت: محمدصلى الله علیه و آله و سلم مخفیانه مکه را ترگ گفت و قریش براى یافتن او تمام نقاط مکه واطراف آن را زیر پا نهادند; تو چگو نه مکه را با این عایله در برابر چشم دشمنان ترک مىگویى؟ نمىدانى که تو را از حرکتباز مىدارند؟
على علیه السلام در پاسخ عموى خود گفت:شبى که با پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم در غار ملاقات کردم ودستور داد که با زنان هاشمى از مکه مهاجرت کنم به من نوید داد که از این پس آسیبى به من نخواهد رسید. من به پروردگارم اعتماد و به قول احمد صلى الله علیه و آله و سلم ایمان دارم و راه او با من یکى است، پس در روز روشن ودر برابر دیدگان قریش مکه را ترک مىگویم!
سپس اشعارى سرود که مضمون آنها همان است که بیان شد. (1)
او نه تنها به عموى خود چنین پاسخ داد، بلکه هنگامى که لیثى هدایتشتران را بر عهده گرفت وبراى اینکه کاروان را زودتر از تیر رس قریش بیرون ببرد بر سرعتشتران افزود، امام علیه السلام او را از شتاب کردن بازداشت وگفت:پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم به من فرموده است که در این راه آسیبى به من نخواهد رسید. سپس هدایتشتران را خود بر عهده گرفت وچنین رجز خواند:
زمام امور تنها در دستخداست، پس هر بدگمانى را از خود دور کن که پروردگار جهانیان براى هر حاجت مهمى کافى است. (2)
کاروان امام علیه السلام نزدیک بود به سرزمین «ضجنان» برسد که هفتسوار نقابدار از دور نمایان شدند وبه سرعت اسبهاى خود را به سوى کاروان راندند. على علیه السلام براى جلوگیرى از هر نوع پیشامد بدى براى زنان به واقد و ایمن دستور داد که فورا شتران را بخوابانند وپاهاى آنها را ببندند. سپس کمک کرد که زنان را پیاده کنند واین کار انجام مىگرفت که سواران نقابدار با شمشیرهاى برهنه سر رسیدند ودر حالى که خشم گلوى آنان را مىفشرد شروع به بدگویى کردند که:تو تصور مىکنى با این زنان مىتوانى از دست ما فرار کنى؟! حتما باید از این راه باز گردى.
على علیه السلام گفت: اگر باز نگردم چه مىشود؟
گفتند: به زور تو را باز مىگردانیم ویا با سر تو باز مىگردیم.
این را گفتند ورو به شتران آوردند که آنها را برمانند. در این هنگام حضرت على علیه السلام با شمشیر خود مانع از پیشروى آنان شد.یکى از آنان شمشیر خود را متوجه حضرت على کرد. پسر ابوطالب شمشیر او را از خود باز گردانید وسپس درحالى که کانونى از غضب بود به سوى آنان حمله برد وشمشیر خود را متوجه یکى از آنان به نام جناح کرد. شمشیر نزدیک بود بر شانه او فرود آید که ناگهان اسب او به عقب رفت وشمشیر امام علیه السلام بر پشت اسب او فرود آمد. در این هنگام حضرت على علیه السلام خطاب به آنان فریاد زد:
من عازم مدینه هستم وهدفى جز این ندارم که به حضور رسول خدا برسم; هرکس مىخواهد که او را قطعه قطعه کنم وخون او را بریزم در پى من بیاید ویا به من نزدیک شود.
این را گفت وسپس به ایمن وابو واقد امر کرد که برخیزند وپاى شتران را باز کنند وراه خود پیش گیرند.
دشمنان احساس کردند که حضرت على علیه السلام آماده است تا پاى جان با آنان بجنگد وبه چشم خود دیدند که نزدیک بود یکى از ایشان جان خود را از دستبدهد، لذا از تصمیم خود بازگشتند و راه مکه را در پیش گرفتند. امام علیه السلام نیز حرکتبه سوى مدینه را ادامه داد. در نزدیکى کوه ضجنان یک شبانه روز به استراحت پرداخت تا افراد دیگرى که تصمیم به مهاجرت داشتند به آنان بپیوندند. از جمله افرادى که به حضرت على علیه السلام و همراهان او پیوست ام ایمن بود زن پاکدامنى که تا پایان عمر هرگز از خاندان رسول خدا جدا نشد.
تاریخ مىنویسد که حضرت على علیه السلام تمام این مسافت را پیاده طى کرد ودر تمام منازل یاد خدا از لبان مبارکش نرفت ودر همه راه نماز را با همسفران خود بجا مىآورد.
برخى از مفسران بر آنند که آیه زیر در باره این افراد نازل شده است: (3)
الذین یذکرون الله قیاما و قعودا و على جنوبهم و یتفکرون فی خلق السموات و الارض ربنا ما خلقت هذا باطلا . (آل عمران:191)
کسانى که خدا را، (در تمام حالات) ایستاده و نشسته و یا خوابیده بر پهلوى خود، یاد مىکنند و در آفرینش آسمانها و زمین فکر مىکنند و مىگویند خدایا تو این نظام بزرگ خلقت را بى جهت و بدون هدف خلق نکردهاى.
پس از ورود حضرت على علیه السلام و همراهان او به مدینه، رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم به دیدارشان شتافت. هنگامى که نگاه پیامبر به حضرت على افتاد مشاهده کرد که پاهایش ورم کرده است و قطرات خون از آن مىچکد.پس، حضرت على علیه السلام را در آغوش گرفت و اشک در دیدگان پر مهر پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم حلقه زد. (4)
پىنوشتها:
1-متن اشعار امام -علیه السلام چنین است:
ان ابن آمنة النبی محمدا ارخ الزمام و لا تخف عن عائق انی بربی واثق و باحمد رجل صدوق قال عن جبریل فالله یردیهم عن التنکیل و سبیله متلاحق بسبیلی
2- امالى شیخ طوسى، ص299 ; بحار، ج19، ص 65. ومتن رجز این است:
لیس الا الله فارفع ظنکا یکفیک رب الناس ما اهمکا
3- امالى شیخ طوسى، ص 301تا303.
4- اعلام الورى، ص 192; تاریخ کامل، ج2، ص 75.
ادامه دارد...
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم و النفس الاماره...
بسم الله الرحمن الرحیم...
کتاب: سیره معصومان جلد 2،ص 12 ، 13 و 19
نویسنده: سید محسن امین
ترجمه: على حجتى کرمانى
بخارى در صحیح به سند خویش از رسول خدا (ص) روایت کرده است که فرمود:«فاطمه پاره تن من است هر که او را به خشم آورد مرا به خشم آورده است.»
نسایى در خصایص به سند خود از مسور بن مخرمه روایت کرده است که گفت:«پیامبر (ص) فرمود:فاطمه پاره تن من است، هر که او را به خشم آورد مرا به خشم آورده است.»
مسلم نیز در صحیح خود حدیثى از پیامبر نقل کرده است که فرمود:«همانا فاطمه پاره تن من است، هر آن چه او را بیازارد مرا آزار مىدهد.»
و در روایت مسلم است که:«همانا دخترم پاره تن من است،آن چه وى را ناپسند آید براى من نیز ناپسند است، و آن چه او را مىآزارد مرا نیز آزار دهد.»
در اصابه به نقل از صحیحین از مسور بن مخرمه نقل شده است که گفت:
«از رسول خدا (ص) شنیدم که بر منبر مىفرمود: فاطمه پاره تن من است، آن چه او را بیازارد مرا آزار دهد و آن چه او را ناپسند آید مرا نیز ناپسند آید.»
ابو نعیم در حلیة الاولیا به سند خود از مسور بن مخرمه نقل کرده است که گفت:«شنیدم رسول خدا (ص) مىفرمود:همانا فاطمه، دخترم، پاره تن من است، هر آن چه او را ناپسند آید مرا نیز پسندیده نباشد و هر آن چه او را بیازارد مرا آزارده است.»
ابو نعیم گوید:این روایت را عمرو بن دینار از ابن ابى ملیکه از مسور و نیز ایوب سختیانى آن را از ابن ابى ملیکه از عبد الله بن زبیر روایت کردهاند.
ترمذى نیز در صحیح از قول پیامبر (ص) روایت کرده است که فرمود:«فاطمه پاره تن من است آن چه او را پسند نیاید مرا نیز ناپسند باشد و آن چه او را بیازارد مرا آزارده است.»
آنگاه وى گوید:«این حدیثحسن و صحیح است.»
و نیز در همان جا آمده است:«فاطمه پاره تن من است آن چه او را مىآزارد مرا آزار دهد و آن چه او را به سختى افکند مرا به دشوارى افکنده است.»
ترمذى این حدیث را نیز حسن و صحیح دانسته است.
در شفا آمده است:«فاطمه پاره تن من است آن چه او را به خشم آرد مرا نیز به خشم آورد.»
حاکم در مستدرک به سند خود از مسور بن مخرمه نقل کرده است که گفت:«رسول خدا (ص) فرمود:فاطمه شعبهاى از من است هر آن چه او را گشاده و مسرور مىدارد مرا شاد کند و هر آن چه او را افسرده سازد مرا غمین ساخته است.»
وى گوید:«این حدیث صحیح است.»
همچنین در همان جا به سند خود از مسور بن مخرمه نقل کرده است که گفت:«حسن بن حسن براى خواستگارى دخترش به او پیغام فرستاد، پس او گفت: هیچ نسب و سببى در نزد من محبوبتر از نسب و سبب و خویشاوندى با شما نیست اما رسول خدا (ص) فرمود: فاطمه پاره تن یا پارهگوشت من است آن چه او را فسرده کند مرا فسرده سازد و آن چه او را شاد کند مرا مسرور کرده است و پیوندهاى خویشى در روز قیامتبریده گردد پیوند و خویشى من و دختر او پیش توست.اگر من او را به همسرى تو دهم این پیمان را مىگیرم و (در روز قیامت) پوزش خواهانه به سویش رهسپار مىشوم.»
حاکم گوید:«این حدیث صحیح است.»
ابو الفرج اصفهانى در اغانى نوشته است:«عبد الله بن حسن مثنى بن حسن السبط بر عمر بن عبد العزیز وارد شد، در آن هنگام عبد الله جوانى باوقار و نمکین بود.عمر جاى او را در صدر مجلس قرار داد و احترامش گذاشت و خواستههاى او را روا کرد.یکى از عمر بن عبد العزیز علت این رفتار را جویا شد و وى پاسخ داد:افراد موثق برایم حدیثى نقل کردهاند که گویى خود آن را از دهان رسول خدا (ص) شنیدهام.آن حضرت فرمود:همانا فاطمه پاره تن من است هر آن چه او را شاد دارد مرا خوشحال مىکند و هر آنچه او را به خشم آورد مرا ناراحت کرده است.بنابراین عبد الله نیز پارهاى از پاره تن رسول خداست.»
حاکم در مستدرک به سند خود از ابو ثعلبه خشنى نقل کرده است که گفت:«عادت رسول خدا (ص) بر این بود که چون از جنگ یا سفرى بازمىگشتبه مسجد مىرفت و دو رکعت نماز مىگزارد، آنگاه به فاطمه درود مىفرستاد و سپس پیش همسرانش مىرفت.»
همچنین وى به سند خود از ابن عمران نقل کرده است که گفت:«پیامبر (ص) چون قصد مسافرت داشت، آخرین کسى را که وداع مىگفت فاطمه بود و چون از سفرى بازمىگشت نخستین کسى را که مىدید فاطمه بود.»
ابن شهر آشوب در مناقب با چند سند از عایشه نقل کرده است که گفت:«على (ع) از پیامبر-که میان او و فاطمه که در بستر خوابیده بودند،نشسته بود-پرسید:کدام یک از ما پیش تو محبوبتریم من یا او (فاطمه) ؟پیامبر فرمود:او نزد من محبوبتر است و تو عزیزترى.»
در پاسخ به این پرسش،نمىتوان جوابى بهتر از این یافت.فاطمه را از روى مهربانى و شفقت محبوب مىداند و على را به خاطر بزرگى در فضل و جایگاهش عزیز مىشمارد.
ادامه دارد...