خداوند ـ عزّوجلّ ـ، هرگاه بنده ای را دوستبدارد و او اندکْ کار خیری انجام دهد، در برابر آن اندک، به اوپاداشِ بسیار می دهد و دادن پاداش بسیار در برابر کارِ اندک، براو سنگین نمی آید . [امام صادق علیه السلام]

دل نوشته های دو سربه دار

 
 

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم و النفس الاماره...

بسم الله الرحمن الرحیم...

 

ازدواج با امیر المومنین علی(ع)قسمت دوم...

کتاب: زندگانى فاطمه زهرا(س)ص 45 تا 66

نویسنده: سید جعفر شهیدى

چاپ و نشر: دفتر نشر فرهنگ اسلامى

تاریخ انتشار: 1376

لیکن پدرش از میان همه پسر عموهاى خود على بن ابى طالب را براى شوهرى او برگزید.و بدخترش گفت ترا به کسى بزنى مى‏دهم که از همه نیکو خوى‏تر و در مسلمانى پیش قدم‏تر است. (1)

ابن سعد نویسد:چون ابو بکر و عمر از پیغمبر پاسخ موافق نشنیدند على را گفتند تو بخواستگارى او برو!و هم او نویسد:تنى چند از انصار على را گفتند:فاطمه را خواستگارى کن!وى بخانه پیغمبر رفت و نزد او نشست،پیغمبر پرسید:

-پسر ابو طالب براى چه آمده است؟

-براى خواستگارى فاطمه!

مرحبا و اهلا!و جز این جمله چیزى نفرمود.

چون على نزد آن چند تن آمد پرسیدند:

-چه شد؟

-در پاسخ من گفت،مرحبا و اهلا.

-همین جمله بس است.به تو اهل و رحب بخشید (2) گویا این اختصاص که نصیب على (ع) گردید و امتیاز قبول که در خواستگارى فاطمه یافت‏بر تنى چند گران افتاده است.

مجلسى بنقل از عیون اخبار الرضا چنین نوشته است:

پیغمبر (ص) على (ع) را گفت مردانى از قریش از من رنجیدند که چرا دخترم را بآنان ندادم.من در پاسخ آنان گفتم:این کار به اراده خدا بوده است.

کسى جز على شایستگى همسرى فاطمه را نداشت (3) بعض روایت‏ها در خواستگارى دختر پیغمبر (ص) ،ام سلمه را نیز دخالت داده‏اند.على بن عیسى اربلى در کشف الغمه بنقل از مناقب خوارزمى ضمن داستانى طولانى مى‏گوید:ابو بکر و عمر چون در خواستگارى فاطمه (ع) پاسخ موافق نشنیدند،نزد على رفتند و گفتند:

-چرا بخواستگارى فاطمه (ع) نمى‏روى.

-تنگدستى مانع چنین درخواستى از پیغمبر است.

ابو بکر گفت:

-یا ابو الحسن دنیا و آنچه در آنست نزد خدا و رسول ارزش ندارد.

پس از این گفتگو على شتر آبکش خود را بخانه برد و نعلین پوشید و نزد پیغمبر رفت.

در این وقت پیغمبر در خانه ام سلمه دختر ابى امیه مخزومى بود.على در کوفت.ام سلمه گفت کیست؟پیغمبر گفت ام سلمه بر خیز و در را باز کن و بگو در آید.این مردى است که خدا و رسول را دوست دارد و آنان نیز او را دوست مى‏دارند.ام سلمه گفت چنان برخاستم که نزدیک بود بر روى در افتم... (4)

این روایت که حدیثى است مرفوع،یعنى سند آن متصل نیست،باحتمال قوى و بلکه مطمئنا بدین صورت درست نیست.زیرا ام سلمه که نام او هند و دختر ابو امیه حذیفة بن مغیرة بن عبد الله بن عمر از تیره بنى مخزوم است،پیش از آنکه بخانه پیغمبر آید زن ابو سلمة عبد الاسد بن هلال بن عبد الله بن عمرو بن مخزوم بود.

ابو سلمه و زنش از مهاجران حبشه‏اند؟ (5) که هنگام اقامت پیغمبر در مکه،بازگشتند (6) ابو سلمه بمدینه هجرت کرد،در جنگ بدر حاضر بود (7) و در جنگ احد ابو اسامه جشمى تیرى بدو افکند (8) وى از این جنگ جان بدر برد و سى ماه پس از هجرت بفرماندهى سریه‏اى به قطن رفت (9) و از غنائم بنى نضیر هم بهره برد (10) سرانجام در جمادى الآخر سال چهارم هجرى در گذشت و پیغمبر (ص) پس از گذشتن عده ام سلمه در شوال سال چهارم با او عروسى کرد (11) .البته ممکن است گفت:ام سلمه در زندگانى شوهرش،بخانه پیغمبر رفت و آمد داشته است اما ظاهر روایت چنانست که وى هنگام آمدن على (ع) براى خواستگارى فاطمه،زن پیغمبر (ص) بوده است و این گفته درست نیست.بارى مجلسى به نقل از امالى شیخ طوسى چنین نویسد:

على (ع) گفت،ابو بکر و عمر نزد من آمدند و گفتند چرا فاطمه را از پیغمبر خواستگارى نمى‏کنى؟من نزد پیغمبر رفتم.چون مرا دید خندان شد.پرسید ابو الحسن،براى چه آمده‏اى؟من پیوندم را با او،و سبقت‏خود را در اسلام،و جهادم را در راه دین بر شمردم. فرمود راست میگوئى!تو فاضلتر از آنى که بر مى‏شمارى!گفتم براى خواستگارى فاطمه آمده‏ام.گفت على!پیش از تو کسانى بخواستگارى او آمده بودند اما دخترم نپذیرفت.بگذار ببینم وى چه مى‏گوید.سپس به خانه رفت و بدخترش گفت على تو را از من خواستگارى کرده است.تو پیوند او را با ما و پیشى او را در اسلام مى‏دانى و از فضیلت او آگاهى.زهرا (ع) بى آنکه چهره خود را برگرداند خاموش ماند.پیغمبر چون آثار خشنودى در آن دید گفت الله اکبر.خاموشى او علامت رضاى اوست (12) شیخ طوسى در امالى آورده است که:چون پیغمبر به زناشوئى على و فاطمه رضایت داد،فاطمه (ع) گریان شد پیغمبر گفت‏بخدا اگر در اهل بیت من بهتر از او کسى بود ترا بدو میدادم. (13)

و نیز مؤلف کشف الغمه و بنقل از او مجلسى نوشته است:على (ع) به پیغمبر گفت:

-پدر و مادرم فداى تو باد تو میدانى که مرا در کودکى از پدرم ابو طالب و مادرم فاطمه بنت اسد گرفتى،و در سایه تربیت‏خود پروردى،و در این پرورش از پدر و مادر بر من مهربانتر بودى،و از سرگردانى و شک که پدران من دچار آن بودند رهانیدى.تو در دنیا و آخرت تنها مایه و اندوخته من هستى اکنون که خدا مرا به تو نیرومند ساخته است،مى‏خواهم براى خود سامانى ترتیب دهم و زنى بگیرم.من براى خواستگارى فاطمه آمده‏ام.آیا دخترت را به من خواهى داد؟

ام سلمه گوید چهره رسول خدا از شادمانى بر افروخت و در روى على خندید و گفت آیا چیزى دارى که مهریه دخترم باشد على گفت:حال من بر تو پنهان نیست.جز شمشیر و شترى آبکش چیزى ندارم.پیغمبر گفت:شمشیر را براى جهاد،و شتر را براى آب دادن خرما بنان خود و بارکشى در سفر مى‏خواهى همان زره را مهر قرار مى‏دهم (14) .ولى چنانکه نوشتیم اگر ام سلمه در این ماجرا حاضر بوده حضورش بر حسب اتفاق است چه او در این هنگام زن پیغمبر (ص) نبوده است.

زبیر بکار که کتاب او الموفقیات از مصادر قدیمى بشمار میرود از گفته على (ع) چنین آورده است:

-نزد رسول خدا رفتم و در پیش روى او خاموش نشستم.چرا که حشمت و حرمت او را کسى نداشت.چون خاموشى مرا دید پرسید: -ابو الحسن! (15) چه مى‏خواهى؟من همچنان خاموش ماندم تا پیغمبر سه بار پرسش خود را مکرر فرمود سپس گفت:

-گویا فاطمه را مى‏خواهى؟

-آرى!

-آن زره که بتو دادم چه شد؟

-دارم!

-همان زره را کابین فاطمه قرار بده (16)

در بعض روایات ابن سعد،بجاى زره پوست گوسفند و پیراهن یمانى فرسوده نوشته است.

و بعضى گویند که على (ع) شتر خود را فروخت و بهاى آنرا کابین قرار داد.بهاى این زره یا رقم این کابین چه بوده است؟حمیرى مؤلف قرب الاسناد آن را سى درهم نوشته است (17) و دیگران تا چهار صد و هشتاد درهم نوشته‏اند.

ابن سعد در یکى از روایات خود بهاى زره را چهار درهم (18) نوشته است،که گمان دارم تصحیفى از چهار صد است.یعنى رقم اربعماة را اربع ضبط کرده است.و ابن قتیبه بهاى زره را سیصد و بروایتى چهار صد و هشتاد درهم مى‏نویسد (19) .

بارى کابین دختر پیغمبر چهار صد درهم یا اندکى بیشتر و یا کمتر بود همین و همین،و بدین سادگى نیز پیوند برقرار گردید. پیوندى مقدس است که باید دو تن شریک غم و شادى زندگانى یکدیگر باشند. کالائى بفروش نمى‏رفت تا خریدار و فروشنده بر سر بهاى آن با یکدیگر گفتگو کنند.زره،پوست گوسفند یا پیراهن یمانى هر چه بوده است،بفروش رسید و بهاى آنرا نزد پیغمبر آوردند. رسول خدا بى آنکه آنرا بشمارد،اندکى از پول را به بلال داد و گفت‏با این پول براى دخترم بوى خوش بخر!سپس مانده را به ابو بکر داد و گفت‏با این پول آنچه را دخترم بدان نیازمند است آماده ساز.عمار یاسر و چند تن از یاران خود را با ابو بکر همراه کرد تا با صوابدید او جهاز زهرا را آماده سازند.فهرستى که شیخ طوسى براى جهاز نوشته چنین است:

پیراهنى به بهاى هفت درهم.چارقدى به بهاى چهار درهم.قطیفه مشکى بافت‏خیبر،تخت‏خوابى بافته از برگ خرما.دو گستردنى (تشک) که رویهاى آن کتان ستبر بود یکى را از لیف خرما و دیگرى را از پشم گوسفند پر کرده بودند.چهار بالش از چرم طائف که پر شده بود.پرده‏اى از پشم.یک تخته بوریاى بافت هجر (21) آسیاى دستى.لگنى از مس،مشکى از چرم،قدحى چوبین، کاسه‏اى گود براى دوشیدن شیر در آن،مشکى براى آب،مطهره‏اى (22) اندوده به زفت،سبوئى سبز،چند کوزه گلى. (23)

چون جهاز را نزد پیغمبر آوردند آنرا بررسى کرد و گفت:خدا به اهل بیت‏برکت دهد.

هنگام خواندن خطبه زناشوئى رسید.ابن شهر آشوب در مناقب و مجلسى در بحار و جمعى از علما و محدثان شیعه این خطبه را با عبارت‏هاى مختلف و بصورت‏هاى گوناگون نوشته‏اند.از میان آنها این صورت که بیشتر محدثان آنرا ضبط کرده‏اند،انتخاب شد. کسیکه تفصیل بیشترى بخواهد باید به بحار الانوار رجوع کند:

سپاس خدائى که او را به نعمتش ستایش کنند،و بقدرتش پرستش،حکومتش را گوش به فرمان‏اند،و از عقوبتش ترسان،و عطائى را که نزد اوست‏خواهان،و فرمان او در زمین و آسمان روان.

خدائى که آفریدگان را بقدرت خود بیافرید،و هر یک را تکلیفى فرمود که در خود او مى‏دید و بر دین خود ارجمند ساخت،و به پیغمبرش محمد گرامى فرمود و بنواخت.خداى تعالى زناشوئى را پیوندى دیگر کرد و آنرا واجب فرمود.بدین پیوند،خویشاوندى را در هم پیوست،و این سنت را در گردن مردمان بست.چه مى‏فرماید،«اوست که آفرید از آب بشرى را،پس گردانیدش نسبى و پیوندى و پروردگار تو تواناست‏». (24) همانا خداى تعالى مرا فرموده است که فاطمه را بزنى به على بدهم و من او را به چهار صد مثقال نقره بدو بزنى دادم.

-على!راضى هستى.

-آرى یا رسول الله.

چنانکه نوشتیم ابن شهر آشوب در مناقب (25) خطبه را بدین عبارت آورده و مجلسى نیز آنرا بهمین صورت از کشف الغمه نقل کرده است (26) و پس از آن یک سطر دیگر اضافه دارد.

اما ابن مردویه خطبه را با عبارت دیگر آورده است.آن خطبه و نیز خطبه‏اى را که على (ع) در پذیرفتن این زناشوئى خوانده است در بحار و مناقب مى‏توان دید. خطبه زناشوئى خوانده شد و زهرا (ع) از آن على گردید.جهاز عروسى نیز بدان صورت که نوشتیم آماده گشت.اما مدتى طول کشید تا دختر پیغمبر از خانه پدر بخانه شوهر رفت.مجلسى در روایت‏خود این مدت را یکماه نوشته است در حالیکه بعضى آنرا تا یکسال و بیشتر هم نوشته‏اند.

بارى جستجو و تحقیق در این جزئیات چندان مهم بنظر نمى‏رسد.یکماه یا یکسال یا هر مدت گذشت،سرانجام روزى عقیل بخانه پیغمبر رفت و از او خواست فاطمه را بخانه على (ع) بفرستد.بعض زنان پیغمبر نیز با وى همداستان گشتند و سرانجام شبى عروس را با جمعى از زنان بخانه على (ع) بردند.شاعران شیعى قرن اول و دوم هجرى چون کمیت،سید اسماعیل حمیرى و نیز دیک الجن که در آغاز قرن سوم هجرى در گذشته است،در باب خواستگارى از دختر پیغمبر و زناشویى او با على علیه السلام و عروسى و مقدار مهریه دختر پیغمبر قصیده‏هاى غرائى سروده‏اند که در کتاب‏هاى تذکره و ترجمه موجود است.

شبى که میخواستند عروس را بخانه شوى برند پیغمبر فرمود:

على!عروسى بى مهمانى نمى‏شود.

سعد گفت:من گوسفندى دارم.دسته‏اى از انصار هم چند صاع ذرت فراهم آوردند.

زبیر بکار از طریق عبد الله بن ابى بکر از على (ع) چنین آورده است (27) :

چون خواستم با فاطمه (ع) عروسى کنم پیغمبر (ص) به من آوندى (28) زرین داد و گفت‏به بهاى این آوند براى مهمانى عروسى خود طعامى بخر.من نزد محمد بن مسلم از انصار رفتم و از او خواستم به بهاى آن آوندى به من طعامى دهد.او هم پذیرفت‏سپس از من پرسید.

-کیستى؟

-على بن ابى طالب.

-پسر عموى پیغمبر؟

-آرى!

-این طعام را براى چه مى‏خواهى؟

-براى مهمانى عروسى!

که را بزنى گرفته‏اى؟

دختر پیغمبر را!

این طعام و این آوند زرین از آن تو!

پیغمبر درباره زن و شوهر دعا کرد.خدایا این پیوند را بر این زن و شوهر مبارک گردان!خدایا فرزندان خوبى نصیب آنان فرما! (29)

ابن سعد در روایتى دیگر که سند آن باسماء بنت عمیس منتهى میشود نویسد:

على زره خود را نزد یهودیى به گرو گذاشت و از او اندکى جو گرفت.و این بهترین مهمانى آن روزگار بود (30) .

ابن شهر آشوب از ابن بابویه چنین روایت کرده است:

پیغمبر دختران عبد المطلب و زنان مهاجر و انصار را فرموده تا همراه فاطمه بخانه على (ع) روند و در راه شادمانى نمایند. شعرهائى که نماینده این شادى است‏بخوانند،لیکن سخنانى نباشد که خدا را خوش نیاید.آنان فاطمه را بر استرى که شهباء نام داشت (یا بر شترى) نشاندند.سلمان فارسى زمام دار استر بود.حمزه و عقیل و جعفر!و دیگر بنى هاشم در پس آن مى‏رفتند.زنان پیغمبر پیشاپیش عروس بودند و چنین مى‏خواندند.

ام سلمه:

بروید اى هووهاى (31) من بیارى خداى متعال و سپاس گوئید خدا را در هر حال و بیاد آرید که خداى بزرگ بر ما منت نهاد و از بلاها و آفت‏ها نجات داد کافر بودیم راهنمائیمان نمودشفرسوده بودیم توانامان فرمود و بروید! همراه بهترین زنان. که فداى او باد همه خویشان و کسان اى دختر آنکه خداى جهان برترى داد او را بر دیگران! به پیغمبرى و وحى از آسمان! (32)

و عایشه مى‏گفت:

اى زنان!خود را پوشیده بدارید! و جز سخنان نیکو بر زبان میارید! بزبان آرید نام پروردگار جهان که به دین خود،گرامى داشت ما را و همه بندگان سپاس خداى بخشنده را پروردگار بزرگ و تواننده را ببرید این دختر را که خدایش کرده محبوب! بداشتن شوى پاکیزه و خوب (33)

و حفصه مى‏سرود:

تو فاطمه!اى بهترین زنان. که رخسارى دارى چون ماه تابان خدایت‏برترى داد بر جهانیان با پدرى که مخصوص ساخت او را بآیت‏هاى قرآن شوى تو ساخت راد مردى را جوان على که بهتر است از همگان هووهاى من ببرید.او را که بزرگوار است و از خاندان بزرگان (34)

معاذة مادر سعد بن معاذ میگفت:

سخنى جز آنکه باید نمى‏گویم! و بجز راه نکوئى نمى‏پویم! محمد بهترین مردمانست! و از لاف و خودپسندى در امانست آموخت ما را راه رستگارى پاداش بادش از لطف بارى براه افتید با دخت پیغمبر! پیغمبر کز شرف دارد افسر خداوند بزرگى و جلال که نه همتا دارد نه همال (35)

و زنان بیت نخستین هر رجز را تکرار مى‏کردند.چنانکه نوشته شد این روایت را بدین صورت از مناقب ابن شهرآشوب آوردم و او سند خود را کتاب مولد فاطمه و روایت ابن بابویه که از بزرگان علماى امامیه است معرفى میکند.

اما پذیرفتن داستان بدین صورت دشوار است.

نخست چیزى که ما را دچار تردید مى‏سازد اینست که میگوید:زنان پیغمبر پیشاپیش استر فاطمه راه مى‏رفتند.این مؤلف خود عروسى زهرا (ع) را در ذو الحجه سال دوم هجرت نوشته است در حالیکه چنانکه نوشتم ام سلمه سال چهارم و حفصه پس از جنگ بدر بخانه پیغمبر آمدند. و در سال عروسى زهرا چنانکه قبلا هم نوشتیم تنها سوده و عایشه در خانه پیغمبر بسر مى‏بردند دیگر آنکه در رجز عایشه مى‏بینیم که به هووهاى خود مى‏گوید خود را به سر بندها بپوشید.

دستور پوشیدن جلباب به زنان پیغمبر (ص) ،ضمن سوره احزاب است و این سوره چنانکه مى‏دانیم سال پنجم هجرت نازل شده است.

دیگر آنکه جزء مشایعت کنندگان جعفر را مى‏نویسد و جعفر در این تاریخ در حبشه بوده است.در این باره در صفحات آینده توضیح بیشترى داده خواهد شد.

پى‏نوشتها:

1.الریاض النضرة ج 2 ص 182.الغدیر ج 3 ص 20 و رجوع کنید به فصل‏«گزیده‏اى از شعراى عربى‏».

2.الطبقات الکبرى ج 8 ص 12،و نگاه کنید به الصواعق المحرقه ص 162 و رجوع به انساب الاشراف ص 402 شود.

3.بحار ص 92 و رجوع کنید به فصل‏«گزیده‏اى از شعراى عربى‏».

4.کشف الغمة ج 1 ص 354 و نگاه کنید به بحار ص 125-126 و نیز رجوع شود به ناسخ التواریخ ص 38 به بعد.

5.انساب الاشراف ص 429.

6.ابن هشام ج 2 ص 390.

7.مغازى واقدى ص 155.

8.انساب الاشراف ص 429.

9.واقدى ص 340.

10.واقدى ص 380.

11.انساب الاشراف ص 429 و طبقات ج 8 ص 6.

12.بحار ص 93.

13.امالى ج 1 ص 39.

14.کشف الغمة ج 1 ص 355.بحار ج 43 ص 126.

15.این تعبیر (ابو الحسن) در بعض روایات دیگر نیز دیده مى‏شود معمولا کنیه از نام نخستین فرزند گرفته مى‏شود (هر چند شرط اساسى نیست) و ممکن است على (ع) هنگام روایت‏بجاى نام خویش کنیه را آورده باشد و یا راویان چنین تعبیرى کرده‏اند.

16.الاخبار الموفقیات ص 375 و رجوع کنید به کشف الغمة ج 1 ص 348 و بحار ج 43 ص 119.

17.بحار ج 43 ص 105.

18.ابن سعد طبقات ج 8 ص 12.

18.عیون الاخبار ج 4 ص 70.

19.کاه مکى.گیاه بوریا.گیاهى است‏با برگ ریز که برگ آن خاصیت داروئى نیز دارد.

20.گویا مقصود از این هجر،مرکز بحرین است.نیز هجر،دهى بوده است نزدیک مدینه.

21.ابریق.آبدستان.آنچه بدان طهارت کنند.

22.امالى ج 1 ص 39.

23.الحمد لله المحمود بنعمته.المعبود بقدرته.المطاع فى سلطانه،المرهوب من عذابه المرغوب الیه فیما عنده.النافذ امره فى ارضه و سمائه.الذى خلق الخلق بقدرته.و میزهم باحکامه و اعزهم بدینه.و اکرمهم بنبیه محمد.ثم ان الله جعل المصاهرة نسبا لا حقا و امرا مفترضا.و شبح بها الارحام و الزمها الانام.فقال تبارک اسمه و تعالى جده‏«و هو الذى خلق من الماء بشرا فجعله نسبا و صهرا. (الفرقان:56) .

24.ج 3 ص 350.

25.بحار ج 43 ص 119.

26.الاخبار الموفقیات ص 376.

27.کلمه‏اى که آنرا آوند ترجمه کرده‏ام در عبارت زبیر (مصر) است.مصر آوند و پرده هر دو معنى مى‏دهد.بهر حال هر چه بوده بهائى چندان نداشته است.آنچه نوشتم ترجمه عبارت زبیر بکار بود که کتاب او از سندهاى دست اول است اما

چگونه مى‏توان پذیرفت که در شهر کوچک مدینه،آنهم در سال دوم هجرت و پس از جنگ بدر على (ع) چنان ناشناسا باشد که کاسبکارى انصارى از او بپرسید کیستى.هر چند محال نیست.اما بعید بنظر مى‏رسد!

28رک مناقب ج 3 ص 351.

29.طبقات ج 8 ص 14.باید توجه داشت که اسماء بنت عمیس چنانکه خواهیم نوشت در این هنگام با شوهر خود جعفر بن ابى طالب در حبشه بوده است.

45.جاره بمعنى و سنى (هوو) و همسایه هر دو آمده است‏بقرینه مقامى آنرا بمعنى اول گرفته‏ام.

30.سرن بعون الله یا جاراتى و اشکرنه فى کل حالات و اذ کرن ما انعم رب العلى من کشف مکروه و آفات فقد هدانا بعد کفر و قد انعشنا رب السماوات و سرن مع خیر نساء الورى تفدى بعمات و خالات یا بنت من فضله ذو العلى بالوحى منه و الرسالات

31.عایشه: یا نسوة استرن بالمعاجر و اذکرن ما یحسن فى المحاضر و اذکرن رب الناس اذ خصنا بدینه مع کل عبد شاکر فالحمد الله على افضاله و الشکر لله العزیز القادر سرن بها فالله اعطى ذکرها و خصها منه بطهر طاهر

32. فاطمة خیر نساء البشر و من لها وجه کوجه القمر فضلک الله على کل الورى بفضل من خص بآی الزمر زوجک الله فتى فاضلا اعنى علیا خیر من فى الحضیر فسرن جاراتى بها انها کریمة بنت عظیم الخطر

33.ج 3 ص 357.

34.خنیس بن حذاقه شوى حفصه،پس از جنگ بدر مرد.

35.آیه 59 سوره احزاب.



 

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم و النفس الاماره...

بسم الله الرحمن الرحیم...

 

ازدواج با امیر المومنین علی(ع)...

کتاب: زندگانى فاطمه زهرا(س)ص 44 تا 64

نویسنده: سید جعفر شهیدى

چاپ و نشر: دفتر نشر فرهنگ اسلامى

تاریخ انتشار: 1376

خواستگاران فاطمه زهرا (ع)

«لقد کان لکم فى رسول الله اسوة حسنة‏» (1)

دو سال،یا اندکى بیشتر از اقامت مهاجران در مدینه گذشت.در این دو سال دگرگونى چشمگیرى در وضع سیاسى و اجتماعى مسلمانان پدید گردید.نیز بعض سریه‏ها (2) با پیروزى برگشتند.و نتیجه پیروزى آنان گشایشى اندک در کار مسلمانان،و تثبیت موقعیت ایشان در دیده قبیله‏هاى مخالف بود.نیز قبیله‏هایى چند که پس از درگیرى مسلمانان با یهودیان،و منافقان مدینه در حالت دو دلى بسر مى‏بردند،کم و بیش بى طرف ماندند و یا به مسلمانان پیوستند.

مهمتر از همه پیروزى در غزوه بدر بود که قدرت افسانه‏اى مکه را در هم ریخت،و حشمت‏خیره کننده سران قریش را از میان برد.و آنانکه هنوز هم نمى‏خواستند مکه را از خود برنجانند دانستند که قریش و بازرگانان آنان هم شکست پذیرند.

در زندگانى داخلى رسول خدا (ص) نیز تغییرى رخ داد.سوده دختر زمعة بن قیس و عایشه دختر ابو بکر،در خانه او بسر مى‏بردند. عروسى سوده چند ماه پیش از هجرت (3) و عروسى عایشه در شوال سال نخستین هجرت صورت گرفت (4) .هر چند هیچ یک از این دو زن چه در نظر او و چه در نظر پدرش،جاى خالى خدیجه را پر نمیکردند اما بهر حال هر یک از جهتى مراقب حال پیغمبر بودند و فاطمه (ع) از این نظر دیگر براى پدر نگرانى نداشت. عایشه دخترى نه ساله و سوده بیوه سکران بن عمرو بن عبد شمس بود. سکران با مهاجران دسته دوم به حبشه رفت و در این سفر سوده را نیز همراه خود برد (5) وى پس از بازگشت‏به مکه در گذشت و پیغمبر آن بیوه را خواستگارى کرد.حال اگر فاطمه (ع) به خانه شوى برود،در خانه پدرش کسانى هستند که نگاهبان حال او باشند.

مسلم است که فاطمه (ع) خواهان بسیارى داشته است.در این باره نیازى بذکر روایات نداریم.پدرش پیش از آنکه به پیغمبرى رسد در دیده همشهریان مقامى ارجمند داشت.دو خواهر فاطمه (ع) پیش از ظهور اسلام زن دو پسر مرد سرشناس خاندان هاشم، عبد العزى بن عبد المطلب (ابو لهب) شدند،و نزد شوهران گرامى بودند.اگر سوره تبت در نکوهش پدر شوى آنان نازل نمى‏شد،و اگر آن مرد لجوج و یا زن او با سرسختى تمام از فرزندانشان نمى‏خواستند زنان خود را رها کنند،آنان از این پیوند خشنود و شادمان بودند.لیکن باصرار ابو لهب بین آنان جدائى صورت گرفت.

این زنان پس از آنکه از همسران خود جدا شدند و اسلام آوردند،یکى پس از دیگرى به عثمان بن عفان مرد مالدار و ارجمند قریش شوهر کردند.زینب خواهر دیگر او زن پسر خاله خود ابو العاص بن ربیع بود (6) چون محمد (ص) به پیغمبرى مبعوث شد،و خدیجه و دخترانش بدو گرویدند،ابو العاص بر دین قریش باقى ماند.بزرگان طائفه وى از او خواستند زن خود را طلاق گوید و آنان هر دخترى را که دوست میدارد بزنى بدو دهند.ابو العاص نپذیرفت و گفت او بهترین همسر است.ابو العاص در جنگ بدر اسیر شد،و پیغمبر دستور آزادى او را داد،بدان شرط که زینب را بمدینه بفرستد.این چند تن همگى مردانى بنام بودند،و نزد کسان خود و دیگران حرمت داشتند.اکنون که محمد (ص) به پیغمبرى رسیده و یثرب در اطاعت اوست و مکه از او در حالت‏بیم و احتیاط بسر مى‏برد،طبیعى است که کسانى با موقعیت‏بهتر آماده خواستگارى فاطمه (ع) باشند.و اگر زینب و ام کلثوم و رقیه پیش از اسلام به شوى رفتند،تربیت زهرا (ع) چنانکه نوشتیم در خانه وحى و مرکز نزول قرآن بود.چنانکه در صفحات این کتاب خواهید دید و سند آن ماخذ دست اول تاریخ اسلام است،عمر و ابو بکر هر یک خواهان فاطمه بودند،لیکن چون خواست‏خود را با پیغمبر در میان نهادند وى گفت منتظر قضاء الهى هستم (7) نسائى که از محدثان بزرگ اهل سنت است در سنن گوید:پیغمبر (ص) در پاسخ آنان گفت:«فاطمه خردسال است،و چون على (ع) او را از وى خواستگارى کرد،پذیرفت (8) اما نسائى این حدیث را ذیل بابى که بعنوان‏«برابرى سن زن و مرد»نوشته آورده است.بارى از میان خواستگاران نام این دو تن را از آنجهت نوشته‏اند که از لحاظ شخصیت‏سرشناس‏تر از دیگران‏اند،نه آنکه خواستگاران دختر پیغمبر تنها این دو مرد سالخورده بودند.یعقوبى نوشته است گروهى از مهاجران فاطمه را از پدرش خواستگارى کردند (9)

پى‏نوشت‏ها:

1.احزاب:21.

2.دسته اعزامى بجنگ که پیغمبر شخصا در آن دسته شرکت نداشت.

3.بلاذرى.انساب الاشراف ص 407.

4.همان کتاب ص 409.

5.انساب الاشراف ص 219 و رجوع شود به الاصابه ج 2 ص 10.

6.انساب الاشراف ص 397.

7.ابن سعد طبقات ج 8 ص 11.

8.سنن ج 6 ص 62.فاطمة الزهراء ص 25 ج 2.

9.ج 2 ص 31.

ادامه دارد...



 

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم و النفس الاماره...




بسم الله الرحمن الرحیم...

هجرت به مدینه...(ادامه مطلب قبل)...

کتاب: فاطمه الگوى زن مسلمان صفحه 75

نویسنده: احمد صادقى اردستانى

«ابن هشام» مى‏نویسد: پس از رفتن رسول خدا، على بن ابیطالب سه شبانه روز در مکه باقى ماند، و امانتهائى را که پیغمبر (ص) باو سپرده بود، به صاحبانش برگردانید و آنگاه، روانه مدینه شد. (1)

«یعقوبى» مى‏نویسد: فاطمه علیها السلام دختر رسول خدا، را على بن ابیطالب از مکه به مدینه آورد، و پس از دو ماه اقامت در مدینه با وى ازدواج کرد. (2)

افراد دیگر هم در مکه خانه و زندگى خود را رها مى‏کردند، و دسته دسته و بصورت خانوادگى به مدینه هجرت مى‏کردند، و به قول «ابن اسحاق» هر کس از مسلمانان هم در مکه باقى مانده بود، به بند و زندان دشمنان در آمد. (3)

دیگران هم نوشته‏اند: على علیه السلام سه فاطمه را از مکه به طرف مدینه حرکت داد: فاطمه زهراء دختر پیامبر (ص) فاطمه بنت اسد، مادر امیرالمؤمنین و فاطمه دختر «زبیر بن عبدالمطلب» که اتفاقا دشمنان هم که با صد شتر براى ردیابى و دستگیرى پیغمبر (ص) همه راههاى خروجى و اطراف مکه را جستجو مى‏کردند (4) با على علیه السلام و همراهان او برخورد نمودند و مانع حرکت و هجرت آنان شدند، براى آنان شرائط سخت و هولناکى به وجود آمد و فاطمه‏ها مرعوب و ناراحت شدند، اما عنایت خداوندى و شجاعت و کیاست على علیه السلام آنان را از تعرض دشمنان مصون داشت، و سرانجام فاطمه زهرا و سایر بانوان به سلامت به مدینه رسیدند و در خانه «ابو ایوب انصارى» به رسول خدا ملحق شدند. (5)

بدین ترتیب، فاطمه‏ایکه حدود 10 سال داشت، به عنوان یک عنصر مقاوم و معصوم، و یک الگوى رفتارى سرفراز، هجرت خویش را از مکه به مدینه، با نهایت مقاومت و سربلندى به انجام رسانید، تا در سنگرهاى جدید رسالت، مبارزه و مسئولیت الهى خویش را ادامه دهد.

کتاب: صدیقه طاهره علیها سلام بانوى بزرگ اسلام صفحه 92

نویسنده: عقیقى بخشایشى

هجرت پیامبر، به عنوان نقطه عطفى در تاریخ اسلام و تاریخ بشر، با همه مسائل و مشکلاتى که داشت انجام گرفت. پیامبر بزودى در حومه مدینه استقرار یافت و مدتى که از استقرار خود و گروهى از یارانش گذشته بود به مکه پیغام فرستاد که على علیه السلام به مدینه حرکت کند و «فاطمه‏ها» را با خود بیاورد. فاطمه‏ها سه تن بودند: فاطمه بنت اسد مادر على علیه السلام، فاطمه دختر زبیر بن عبدالمطلب دختر عموى پیامبر، و فاطمه زهرا علیها السلام دختر رسول الله (ص) ...

على علیه السلام طبق فرمان رسول خدا همراه این قافله بانوان پرده عصمت و عفاف، از مکه حرکت کرد. مشرکین هم که از ماجرا خبر یافته بودند انتظار چنین ساعتى را مى‏کشیدند تا با حمله به این کاروان کوچک ولى عظیم الشأن کینه و عداوت خود را نشان دهند. این بود که با کمال وقاحت و بى‏شرمى، و حتى برخلاف اصول جوانمردى که در دوره جاهلى مردان عرب بدان پاى‏بند بودند، عده‏یى را با سلاح و جهازات جنگى به تعقیب آنها فرستادند. وقتى مشرکین رذیلت نهاد و پست‏نژاد به قافله بانوان شرافت و طهارت نزدیک شدند، على (ع) آن شیر غرنده میدان‏هاى نبرد کفر و ایمان و پهلوان جنگ‏هاى حق و باطل، آن که از طنین فریادش لرزه بر اندامها مى‏افتاد و برق شمشیرش چشم‏ها را خیره مى‏کرد، به طرف دشمنان مهاجم برگشت. یک تنه به مقابله با آن نابکاران رفت. شمشیر هول انگیزش را کشید و چنان به سوى آنها هجوم برد که بیش از چند لحظه تاب مقاومت نیاوردند و بزودى عقب نشینى کرده و پا به فرار گذاشتند. بدینگونه على (ع) با کمال شهامت از ناموس اسلام و مسلمین دفاع کرد و فاطمه‏هاى گرامى را به سلامت از معرکه بیرون برد و به مدینه رسانید.

چه کسى مى‏تواند آن صحنه را پیش خود مجسم سازد و احساس کند که فاطمه‏هاى گرامى در آن لحظه هولناک چه اضطراب و نگرانى سختى داشته‏اند؟ و بویژه چه کسى مى‏تواند احساس کند که فاطمه خردسال وقتى دیده است دشمنان قسم خورده پدر ارجمندش، به سلاح‏هاى آخته و در یک گروه چندین نفره به قصد جان آنها حمله کرده و راه را بر آنان بسته‏اند و آنها جز یک مرد، کسى را همراه ندارند تا از جان و ناموس‏شان دفاع کند، در چه نگرانى و اضطرابى بسر برده و چه لحظه‏هاى دشوارى را سپرى کرده است؟ ... براستى تاریخ در اینگونه موارد چه زبان قاصرى دارد. زیرا تنها مى‏تواند وقایع و حوادث را ثبت کند و هرگز قادر نیست احساس‏ها و اندیشه‏هایى را که در حال وقوع آن حوادث بر افراد گذشته است بیان کند...

بهرگونه آن قافله وارد مدینه شد. فاطمه زهرا در منزل ابى‏ایوب انصارى که موقتا قرارگاه پدر گرامى‏اش بود، چشمش به دیدار جمال جمیل پدر روشن گردید و خود را به آغوش پر مهر پدر سپرد و آرامش و سکون خود را بازیافت. ولى خاطره آن سفر پرخطر هرگز از یادش نرفت و لحظه‏هاى جانکاهى که على (ع) یک تنه در برابر عده‏یى مشرک مسلح به دفاع و مبارزه ایستاده بود همواره در نظرش مجسم بود. آرى این خاطره هم روى خاطرات سازنده دیگرش انباشته گردید تا در تکوین شخصیت والاى او نقش خاص خود را ایفاء کند. و مجموعه این حوادث و خاطرات و مصائب و رنج‏ها لازم بود تا از او انسانى کامل و مجرب تلخ و شیرین دیده و تجربه اندوخته بسازد. و به جامعه بشریت و بویژه اجتماع مسلمین هدیه زیادى کند. آرى چنان زن قهرمانى، مى‏بایست چنان حوادث و مصائبى را پشت سر مى‏گذاشت تا به آن مقام والا و شخصیت بى‏نظیر دست یابد، و مادر پیشوایان قهرمان و امامان راستین و رهبران بزرگوار بشریت گردد...

فاطمه زهرا، زندگى در مدینه را در کنف حمایت و عنایت خاص پدر بزرگوارش ادامه مى‏داد و از تربیت‏هاى ویژه چنان پدرى برخوردار مى‏شد. آنهمه اخلاص‏ها و ایثارها را مى‏دید و از آنهمه شب زنده‏دارى‏ها و تهجدها و فعالیت‏هاى خستگى ناپذیر او در راه اسلام و خدا، درس زندگى و ایمان و مقاومت مى‏آموخت و آنهمه را در زندگى خویش تمرین مى‏کرد و به کار مى‏گرفت و بدینسان خود را آماده روزهاى آینده مى‏ساخت...

پى‏نوشتها:

.1 سیره ابن هشام، ج 2، ص .138

.2 تاریخ یعقوبى، ج‏2، ص .41

.3 تاریخ پیامبر اسلام، ص 231

.4 سیره ابن هشام، ج 2، ص 134

.5 فاطمة الزهراء من المهد الى اللحد، ص .154

ادامه دارد...



 

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم و النفس الاماره...




بسم الله الرحمن الرحیم...

هجرت به مدینه...

کتاب: فروغ ولایت ص 36 تا 66

نویسنده: جعفر سبحانى

پس از هجرت پیامبر، امام در انتظار نامه رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم بود وچیزى نگذشت که ابو واقد لیثى نامه‏اى از آن حضرت به مکه آورد وتسلیم حضرت على علیه السلام کرد. پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم آنچه را که در شب سوم هجرت، در غار ثور، شفاها به حضرت على گفته بود در آن نامه تایید کرده، فرمان داده بود که با بانوان خاندان رسالت‏حرکت کند وبه افراد ناتوان که مایل به مهاجرت هستند نیز کمک کند.

امام که وصایاى پیامبر را در باره امانتهاى مردم مو به مو عمل کرده بود کارى جز فراهم ساختن اسباب حرکت‏خود و بستگانش به مدینه نداشت، لذا به آن گروه از مؤمنان که آماده مهاجرت بودند پیغام داد که مخفیانه از مکه خارج شوند ودر چند کیلومترى شهر، در محلى به نام «ذو طوى‏» توقف کنند تا قافله امام به آنان برسد. اما حضرت على علیه السلام با اینکه چنین پیغامى به آنان داده بود، خود در روز روشن بار سفر بست و زنان را با کمک ایمن فرزند ام ایمن سوار بر کجاوه کرد وبه ابو واقد گفت:«شتران را آهسته بران زیرا زنان، توانایى تند رفتن ندارند».

ابن شهر آشوب مى‏نویسد:

عباس از تصمیم على علیه السلام آگاه شد و دانست که مى‏خواهد در روز روشن ودر برابر دیدگان دشمنان مکه را ترک گوید و زنان را همراه خود ببرد، از این رو فورا خود را به على علیه السلام رساند و گفت: محمدصلى الله علیه و آله و سلم مخفیانه مکه را ترگ گفت و قریش براى یافتن او تمام نقاط مکه واطراف آن را زیر پا نهادند; تو چگو نه مکه را با این عایله در برابر چشم دشمنان ترک مى‏گویى؟ نمى‏دانى که تو را از حرکت‏باز مى‏دارند؟

على علیه السلام در پاسخ عموى خود گفت:شبى که با پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم در غار ملاقات کردم ودستور داد که با زنان هاشمى از مکه مهاجرت کنم به من نوید داد که از این پس آسیبى به من نخواهد رسید. من به پروردگارم اعتماد و به قول احمد صلى الله علیه و آله و سلم ایمان دارم و راه او با من یکى است، پس در روز روشن ودر برابر دیدگان قریش مکه را ترک مى‏گویم!

سپس اشعارى سرود که مضمون آنها همان است که بیان شد. (1)

او نه تنها به عموى خود چنین پاسخ داد، بلکه هنگامى که لیثى هدایت‏شتران را بر عهده گرفت وبراى اینکه کاروان را زودتر از تیر رس قریش بیرون ببرد بر سرعت‏شتران افزود، امام علیه السلام او را از شتاب کردن بازداشت وگفت:پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم به من فرموده است که در این راه آسیبى به من نخواهد رسید. سپس هدایت‏شتران را خود بر عهده گرفت وچنین رجز خواند:

زمام امور تنها در دست‏خداست، پس هر بدگمانى را از خود دور کن که پروردگار جهانیان براى هر حاجت مهمى کافى است. (2)

قریش حضرت على (ع) را تعقیب مى‏کند

کاروان امام علیه السلام نزدیک بود به سرزمین «ضجنان‏» برسد که هفت‏سوار نقابدار از دور نمایان شدند وبه سرعت اسبهاى خود را به سوى کاروان راندند. على علیه السلام براى جلوگیرى از هر نوع پیشامد بدى براى زنان به واقد و ایمن دستور داد که فورا شتران را بخوابانند وپاهاى آنها را ببندند. سپس کمک کرد که زنان را پیاده کنند واین کار انجام مى‏گرفت که سواران نقابدار با شمشیرهاى برهنه سر رسیدند ودر حالى که خشم گلوى آنان را مى‏فشرد شروع به بدگویى کردند که:تو تصور مى‏کنى با این زنان مى‏توانى از دست ما فرار کنى؟! حتما باید از این راه باز گردى.

على علیه السلام گفت: اگر باز نگردم چه مى‏شود؟

گفتند: به زور تو را باز مى‏گردانیم ویا با سر تو باز مى‏گردیم.

این را گفتند ورو به شتران آوردند که آنها را برمانند. در این هنگام حضرت على علیه السلام با شمشیر خود مانع از پیشروى آنان شد.یکى از آنان شمشیر خود را متوجه حضرت على کرد. پسر ابوطالب شمشیر او را از خود باز گردانید وسپس درحالى که کانونى از غضب بود به سوى آنان حمله برد وشمشیر خود را متوجه یکى از آنان به نام جناح کرد. شمشیر نزدیک بود بر شانه او فرود آید که ناگهان اسب او به عقب رفت وشمشیر امام علیه السلام بر پشت اسب او فرود آمد. در این هنگام حضرت على علیه السلام خطاب به آنان فریاد زد:

من عازم مدینه هستم وهدفى جز این ندارم که به حضور رسول خدا برسم; هرکس مى‏خواهد که او را قطعه قطعه کنم وخون او را بریزم در پى من بیاید ویا به من نزدیک شود.

این را گفت وسپس به ایمن وابو واقد امر کرد که برخیزند وپاى شتران را باز کنند وراه خود پیش گیرند.

دشمنان احساس کردند که حضرت على علیه السلام آماده است تا پاى جان با آنان بجنگد وبه چشم خود دیدند که نزدیک بود یکى از ایشان جان خود را از دست‏بدهد، لذا از تصمیم خود بازگشتند و راه مکه را در پیش گرفتند. امام علیه السلام نیز حرکت‏به سوى مدینه را ادامه داد. در نزدیکى کوه ضجنان یک شبانه روز به استراحت پرداخت تا افراد دیگرى که تصمیم به مهاجرت داشتند به آنان بپیوندند. از جمله افرادى که به حضرت على علیه السلام و همراهان او پیوست ام ایمن بود زن پاکدامنى که تا پایان عمر هرگز از خاندان رسول خدا جدا نشد.

تاریخ مى‏نویسد که حضرت على علیه السلام تمام این مسافت را پیاده طى کرد ودر تمام منازل یاد خدا از لبان مبارکش نرفت ودر همه راه نماز را با همسفران خود بجا مى‏آورد.

برخى از مفسران بر آنند که آیه زیر در باره این افراد نازل شده است: (3)

الذین یذکرون الله قیاما و قعودا و على جنوبهم و یتفکرون فی خلق السموات و الارض ربنا ما خلقت هذا باطلا . (آل عمران:191)

کسانى که خدا را، (در تمام حالات) ایستاده و نشسته و یا خوابیده بر پهلوى خود، یاد مى‏کنند و در آفرینش آسمانها و زمین فکر مى‏کنند و مى‏گویند خدایا تو این نظام بزرگ خلقت را بى جهت و بدون هدف خلق نکرده‏اى.

پس از ورود حضرت على علیه السلام و همراهان او به مدینه، رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم به دیدارشان شتافت. هنگامى که نگاه پیامبر به حضرت على افتاد مشاهده کرد که پاهایش ورم کرده است و قطرات خون از آن مى‏چکد.پس، حضرت على علیه السلام را در آغوش گرفت و اشک در دیدگان پر مهر پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم حلقه زد. (4)

پى‏نوشتها:

1-متن اشعار امام -علیه السلام چنین است:

ان ابن آمنة النبی محمدا ارخ الزمام و لا تخف عن عائق انی بربی واثق و باحمد رجل صدوق قال عن جبریل فالله یردیهم عن التنکیل و سبیله متلاحق بسبیلی

2- امالى شیخ طوسى، ص‏299 ; بحار، ج‏19، ص 65. ومتن رجز این است:

لیس الا الله فارفع ظنکا یکفیک رب الناس ما اهمکا

3- امالى شیخ طوسى، ص 301تا303.

4- اعلام الورى، ص 192; تاریخ کامل، ج‏2، ص 75.

هجرت به مدینه

کتاب: فروغ ولایت ص 36 تا 66

نویسنده: جعفر سبحانى

پس از هجرت پیامبر، امام در انتظار نامه رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم بود وچیزى نگذشت که ابو واقد لیثى نامه‏اى از آن حضرت به مکه آورد وتسلیم حضرت على علیه السلام کرد. پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم آنچه را که در شب سوم هجرت، در غار ثور، شفاها به حضرت على گفته بود در آن نامه تایید کرده، فرمان داده بود که با بانوان خاندان رسالت‏حرکت کند وبه افراد ناتوان که مایل به مهاجرت هستند نیز کمک کند.

امام که وصایاى پیامبر را در باره امانتهاى مردم مو به مو عمل کرده بود کارى جز فراهم ساختن اسباب حرکت‏خود و بستگانش به مدینه نداشت، لذا به آن گروه از مؤمنان که آماده مهاجرت بودند پیغام داد که مخفیانه از مکه خارج شوند ودر چند کیلومترى شهر، در محلى به نام «ذو طوى‏» توقف کنند تا قافله امام به آنان برسد. اما حضرت على علیه السلام با اینکه چنین پیغامى به آنان داده بود، خود در روز روشن بار سفر بست و زنان را با کمک ایمن فرزند ام ایمن سوار بر کجاوه کرد وبه ابو واقد گفت:«شتران را آهسته بران زیرا زنان، توانایى تند رفتن ندارند».

ابن شهر آشوب مى‏نویسد:

عباس از تصمیم على علیه السلام آگاه شد و دانست که مى‏خواهد در روز روشن ودر برابر دیدگان دشمنان مکه را ترک گوید و زنان را همراه خود ببرد، از این رو فورا خود را به على علیه السلام رساند و گفت: محمدصلى الله علیه و آله و سلم مخفیانه مکه را ترگ گفت و قریش براى یافتن او تمام نقاط مکه واطراف آن را زیر پا نهادند; تو چگو نه مکه را با این عایله در برابر چشم دشمنان ترک مى‏گویى؟ نمى‏دانى که تو را از حرکت‏باز مى‏دارند؟

على علیه السلام در پاسخ عموى خود گفت:شبى که با پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم در غار ملاقات کردم ودستور داد که با زنان هاشمى از مکه مهاجرت کنم به من نوید داد که از این پس آسیبى به من نخواهد رسید. من به پروردگارم اعتماد و به قول احمد صلى الله علیه و آله و سلم ایمان دارم و راه او با من یکى است، پس در روز روشن ودر برابر دیدگان قریش مکه را ترک مى‏گویم!

سپس اشعارى سرود که مضمون آنها همان است که بیان شد. (1)

او نه تنها به عموى خود چنین پاسخ داد، بلکه هنگامى که لیثى هدایت‏شتران را بر عهده گرفت وبراى اینکه کاروان را زودتر از تیر رس قریش بیرون ببرد بر سرعت‏شتران افزود، امام علیه السلام او را از شتاب کردن بازداشت وگفت:پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم به من فرموده است که در این راه آسیبى به من نخواهد رسید. سپس هدایت‏شتران را خود بر عهده گرفت وچنین رجز خواند:

زمام امور تنها در دست‏خداست، پس هر بدگمانى را از خود دور کن که پروردگار جهانیان براى هر حاجت مهمى کافى است. (2)

قریش حضرت على (ع) را تعقیب مى‏کند

کاروان امام علیه السلام نزدیک بود به سرزمین «ضجنان‏» برسد که هفت‏سوار نقابدار از دور نمایان شدند وبه سرعت اسبهاى خود را به سوى کاروان راندند. على علیه السلام براى جلوگیرى از هر نوع پیشامد بدى براى زنان به واقد و ایمن دستور داد که فورا شتران را بخوابانند وپاهاى آنها را ببندند. سپس کمک کرد که زنان را پیاده کنند واین کار انجام مى‏گرفت که سواران نقابدار با شمشیرهاى برهنه سر رسیدند ودر حالى که خشم گلوى آنان را مى‏فشرد شروع به بدگویى کردند که:تو تصور مى‏کنى با این زنان مى‏توانى از دست ما فرار کنى؟! حتما باید از این راه باز گردى.

على علیه السلام گفت: اگر باز نگردم چه مى‏شود؟

گفتند: به زور تو را باز مى‏گردانیم ویا با سر تو باز مى‏گردیم.

این را گفتند ورو به شتران آوردند که آنها را برمانند. در این هنگام حضرت على علیه السلام با شمشیر خود مانع از پیشروى آنان شد.یکى از آنان شمشیر خود را متوجه حضرت على کرد. پسر ابوطالب شمشیر او را از خود باز گردانید وسپس درحالى که کانونى از غضب بود به سوى آنان حمله برد وشمشیر خود را متوجه یکى از آنان به نام جناح کرد. شمشیر نزدیک بود بر شانه او فرود آید که ناگهان اسب او به عقب رفت وشمشیر امام علیه السلام بر پشت اسب او فرود آمد. در این هنگام حضرت على علیه السلام خطاب به آنان فریاد زد:

من عازم مدینه هستم وهدفى جز این ندارم که به حضور رسول خدا برسم; هرکس مى‏خواهد که او را قطعه قطعه کنم وخون او را بریزم در پى من بیاید ویا به من نزدیک شود.

این را گفت وسپس به ایمن وابو واقد امر کرد که برخیزند وپاى شتران را باز کنند وراه خود پیش گیرند.

دشمنان احساس کردند که حضرت على علیه السلام آماده است تا پاى جان با آنان بجنگد وبه چشم خود دیدند که نزدیک بود یکى از ایشان جان خود را از دست‏بدهد، لذا از تصمیم خود بازگشتند و راه مکه را در پیش گرفتند. امام علیه السلام نیز حرکت‏به سوى مدینه را ادامه داد. در نزدیکى کوه ضجنان یک شبانه روز به استراحت پرداخت تا افراد دیگرى که تصمیم به مهاجرت داشتند به آنان بپیوندند. از جمله افرادى که به حضرت على علیه السلام و همراهان او پیوست ام ایمن بود زن پاکدامنى که تا پایان عمر هرگز از خاندان رسول خدا جدا نشد.

تاریخ مى‏نویسد که حضرت على علیه السلام تمام این مسافت را پیاده طى کرد ودر تمام منازل یاد خدا از لبان مبارکش نرفت ودر همه راه نماز را با همسفران خود بجا مى‏آورد.

برخى از مفسران بر آنند که آیه زیر در باره این افراد نازل شده است: (3)

الذین یذکرون الله قیاما و قعودا و على جنوبهم و یتفکرون فی خلق السموات و الارض ربنا ما خلقت هذا باطلا . (آل عمران:191)

کسانى که خدا را، (در تمام حالات) ایستاده و نشسته و یا خوابیده بر پهلوى خود، یاد مى‏کنند و در آفرینش آسمانها و زمین فکر مى‏کنند و مى‏گویند خدایا تو این نظام بزرگ خلقت را بى جهت و بدون هدف خلق نکرده‏اى.

پس از ورود حضرت على علیه السلام و همراهان او به مدینه، رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم به دیدارشان شتافت. هنگامى که نگاه پیامبر به حضرت على افتاد مشاهده کرد که پاهایش ورم کرده است و قطرات خون از آن مى‏چکد.پس، حضرت على علیه السلام را در آغوش گرفت و اشک در دیدگان پر مهر پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم حلقه زد. (4)

پى‏نوشتها:

1-متن اشعار امام -علیه السلام چنین است:

ان ابن آمنة النبی محمدا ارخ الزمام و لا تخف عن عائق انی بربی واثق و باحمد رجل صدوق قال عن جبریل فالله یردیهم عن التنکیل و سبیله متلاحق بسبیلی

2- امالى شیخ طوسى، ص‏299 ; بحار، ج‏19، ص 65. ومتن رجز این است:

لیس الا الله فارفع ظنکا یکفیک رب الناس ما اهمکا

3- امالى شیخ طوسى، ص 301تا303.

4- اعلام الورى، ص 192; تاریخ کامل، ج‏2، ص 75.

ادامه دارد...



 

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم و النفس الاماره...




بسم الله الرحمن الرحیم...

فضایل آحضرت صدیقه زهرا(س)...

کتاب: سیره معصومان جلد 2،ص 12 ، 13 و 19

نویسنده: سید محسن امین

ترجمه: على حجتى کرمانى

بخارى در صحیح به سند خویش از رسول خدا (ص) روایت کرده است که فرمود:«فاطمه پاره تن من است هر که او را به خشم آورد مرا به خشم آورده است.»

نسایى در خصایص به سند خود از مسور بن مخرمه روایت کرده است که گفت:«پیامبر (ص) فرمود:فاطمه پاره تن من است، هر که او را به خشم آورد مرا به خشم آورده است.»

مسلم نیز در صحیح خود حدیثى از پیامبر نقل کرده است که فرمود:«همانا فاطمه پاره تن من است، هر آن چه او را بیازارد مرا آزار مى‏دهد.»

و در روایت مسلم است که:«همانا دخترم پاره تن من است،آن چه وى را ناپسند آید براى من نیز ناپسند است، و آن چه او را مى‏آزارد مرا نیز آزار دهد.»

در اصابه به نقل از صحیحین از مسور بن مخرمه نقل شده است که گفت:

«از رسول خدا (ص) شنیدم که بر منبر مى‏فرمود: فاطمه پاره تن من است، آن چه او را بیازارد مرا آزار دهد و آن چه او را ناپسند آید مرا نیز ناپسند آید.»

ابو نعیم در حلیة الاولیا به سند خود از مسور بن مخرمه نقل کرده است که گفت:«شنیدم رسول خدا (ص) مى‏فرمود:همانا فاطمه، دخترم، پاره تن من است، هر آن چه او را ناپسند آید مرا نیز پسندیده نباشد و هر آن چه او را بیازارد مرا آزارده است.»

ابو نعیم گوید:این روایت را عمرو بن دینار از ابن ابى ملیکه از مسور و نیز ایوب سختیانى آن را از ابن ابى ملیکه از عبد الله بن زبیر روایت کرده‏اند.

ترمذى نیز در صحیح از قول پیامبر (ص) روایت کرده است که فرمود:«فاطمه پاره تن من است آن چه او را پسند نیاید مرا نیز ناپسند باشد و آن چه او را بیازارد مرا آزارده است.»

آنگاه وى گوید:«این حدیث‏حسن و صحیح است.»

و نیز در همان جا آمده است:«فاطمه پاره تن من است آن چه او را مى‏آزارد مرا آزار دهد و آن چه او را به سختى افکند مرا به دشوارى افکنده است.»

ترمذى این حدیث را نیز حسن و صحیح دانسته است.

در شفا آمده است:«فاطمه پاره تن من است آن چه او را به خشم آرد مرا نیز به خشم آورد.»

حاکم در مستدرک به سند خود از مسور بن مخرمه نقل کرده است که گفت:«رسول خدا (ص) فرمود:فاطمه شعبه‏اى از من است هر آن چه او را گشاده و مسرور مى‏دارد مرا شاد کند و هر آن چه او را افسرده سازد مرا غمین ساخته است.»

وى گوید:«این حدیث صحیح است.»

همچنین در همان جا به سند خود از مسور بن مخرمه نقل کرده است که گفت:«حسن بن حسن براى خواستگارى دخترش به او پیغام فرستاد، پس او گفت: هیچ نسب و سببى در نزد من محبوب‏تر از نسب و سبب و خویشاوندى با شما نیست اما رسول خدا (ص) فرمود: فاطمه پاره تن یا پاره‏گوشت من است آن چه او را فسرده کند مرا فسرده سازد و آن چه او را شاد کند مرا مسرور کرده است و پیوندهاى خویشى در روز قیامت‏بریده گردد پیوند و خویشى من و دختر او پیش توست.اگر من او را به همسرى تو دهم این پیمان را مى‏گیرم و (در روز قیامت) پوزش خواهانه به سویش رهسپار مى‏شوم.»

حاکم گوید:«این حدیث صحیح است.»

ابو الفرج اصفهانى در اغانى نوشته است:«عبد الله بن حسن مثنى بن حسن السبط بر عمر بن عبد العزیز وارد شد، در آن هنگام عبد الله جوانى باوقار و نمکین بود.عمر جاى او را در صدر مجلس قرار داد و احترامش گذاشت و خواسته‏هاى او را روا کرد.یکى از عمر بن عبد العزیز علت این رفتار را جویا شد و وى پاسخ داد:افراد موثق برایم حدیثى نقل کرده‏اند که گویى خود آن را از دهان رسول خدا (ص) شنیده‏ام.آن حضرت فرمود:همانا فاطمه پاره تن من است هر آن چه او را شاد دارد مرا خوشحال مى‏کند و هر آنچه او را به خشم آورد مرا ناراحت کرده است.بنابراین عبد الله نیز پاره‏اى از پاره تن رسول خداست.»

شدت علاقه پیامبر (ص) به فاطمه (س)

حاکم در مستدرک به سند خود از ابو ثعلبه خشنى نقل کرده است که گفت:«عادت رسول خدا (ص) بر این بود که چون از جنگ یا سفرى بازمى‏گشت‏به مسجد مى‏رفت و دو رکعت نماز مى‏گزارد، آنگاه به فاطمه درود مى‏فرستاد و سپس پیش همسرانش مى‏رفت.»

همچنین وى به سند خود از ابن عمران نقل کرده است که گفت:«پیامبر (ص) چون قصد مسافرت داشت، آخرین کسى را که وداع مى‏گفت فاطمه بود و چون از سفرى بازمى‏گشت نخستین کسى را که مى‏دید فاطمه بود.»

ابن شهر آشوب در مناقب با چند سند از عایشه نقل کرده است که گفت:«على (ع) از پیامبر-که میان او و فاطمه که در بستر خوابیده بودند،نشسته بود-پرسید:کدام یک از ما پیش تو محبوب‏تریم من یا او (فاطمه) ؟پیامبر فرمود:او نزد من محبوب‏تر است و تو عزیزترى.»

در پاسخ به این پرسش،نمى‏توان جوابى بهتر از این یافت.فاطمه را از روى مهربانى و شفقت محبوب مى‏داند و على را به خاطر بزرگى در فضل و جایگاهش عزیز مى‏شمارد.

ادامه دارد...



<   <<   11   12   13   14   15   >>   >