اعوذ بالله من الشیطان الرجیم و النفس الاماره...
بسم الله الرحمن الرحیم...
غصب فدک 2کتاب: زندگى فاطمه زهرا(س)ص 114 تا 120
نویسنده: سید جعفر شهیدى
«بلى کانت فى ایدینا فدک من کل ما اظلته السماء» (1)
روزى چند از این ماجرا نگذشته بود که حادثه دیگرى رخ داد.
دهکده فدک ملک شخصى نیست و نباید در دست دختر پیغمبر بماند!حاکم مسلمانان بمقتضاى راى و اجتهاد خود نظر مىدهد: آنچه بعنوان (فىء) در تصرف پیغمبر بود،جزء بیت المال مسلمانان است و اکنون باید در دستخلیفه باشد.بدین جهت عاملان فاطمه (ع) را از دهکده فدک بیرون راندهاند.
فدک چنانکه نوشتیم،چون با نیروى نظامى گرفته نشد،و مردم آن با پیغمبر آشتى کردند،خالصه او بحساب مىآمد.وى نخست در آمد این مستغل را بمصرف مستمندان بنى هاشم،شوى دادن دختران،داماد کردن پسران آنان،و مصرفهاى دیگر مىرسانید. سپس آنرا بدخترش فاطمه داد (2) اکنون خلیفه چنین تشخیص داده است که پیغمبر بعنوان رئیس مسلمانان در آن مال تصرف مىکرده است،نه بعنوان مالک.پس حالا هم حق تصرف در آن با حاکم است،نه با دختر پیغمبر.فاطمه (ع) ناچار نزد ابو بکر رفت و گفتگوئى چنین میان آنان رخ داد:
-ابو بکر!وقتى تو بمیرى ارث تو به چه کسى مىرسد؟
-زنان و فرزندانم!
-چه شده است که حالا تو وارث پیغمبرى نه ما؟
-دختر پیغمبر!پدرت درهم و دینارى زر و سیم بجا نگذاشته!
-اما سهم ما از خیبر و صدقه ما از فدک چه مىشود؟
-از پدرت شنیدم که«من تا زنده هستم در این زمین تصرف خواهم کرد و چون مردم مال همه مسلمانان خواهد بود» (3) .
-ولى پیغمبر در زندگانى خود این مزرعه را به من بخشیده است!
-گواهى دارى؟
-آرى.شوهرم على (ع) (4) و ام ایمن گواهى مىدهند.
-دختر پیغمبر مىدانى که ام ایمن زن است و گواهى او کامل نیست.باید زنى دیگر هم گواهى دهد.
یا مردى را گواه بیاورى.
و بدین ترتیب فدک بتصرف حکومت در آمد.
آیا گفتگو بهمین صورت پایان یافته؟آیا پیغمبر فدک را بدخترش نبخشیده است؟آیا راویان عصر بنى امیه و عباسیان و گروههاى دیگر تا آنجا که توانستهاند،داستان را شاخ و برگ ندادهاند.حدیثها نساخته و عبارتهاى حدیث را فزون و کم نکردهاند؟چنانکه بارها نوشتهام روایتسازى و یا دگرگون ساختن متن روایتها در آن دورهها کارى رایجبوده است. نقادان حدیثشمار روایتهاى ساخته شده را افزون از چهار صد هزار نوشتهاند (5) اینجاست که براى دریافتحقیقتباید از قرینههاى خارجى کمک گرفت.
ما مىدانیم در طول دویستسال پس از این واقعه،فدک چند بار دستبدست گشته است.عثمان آنرا تیول مروان بن حکم کرد (6) و بقولى معاویه آنرا تیول مروان ساخت (7) و همچنان تا پایان حکومت امویان این مزرعه در دست آنان مىبود.
چون عمر بن عبد العزیز به خلافت رسید گفت:فدک از آن پیغمبر بود.خود به قدر نیاز از آن برمىداشت و مانده را به مستمندان بنى هاشم مىبخشید،و یا هزینه عروسى آنان مىکرد.پس از مرگ پیغمبر فاطمه از ابو بکر خواست فدک را بدو دهد وى نپذیرفت. عمر نیز چون ابو بکر رفتار کرد.گواه باشید.من در آمد فدک را به مصرفى که داشته است مىرسانم (8) .
در سال دویست و ده هجرى مامون فدک را به فرزندان فاطمه (ع) برگرداند.فرمانى که از جانب او به قثم بن جعفر عامل مدینه نوشته شده چنین است:
امیر المؤمنین از روى دیانت،و بحکم منصب خلافت،و بخاطر خویشاوندى با رسول خدا صلى الله علیه و سلم،از دیگر مسلمانان به پیروى سنت پیغمبر،و اجراى امر او،و پرداخت عطایا،و صدقات جارى به مستحقان و گیرندگان آن سزاوارترست.خدا امیر المؤمنین را توفیق دهد و از لغزش باز دارد.و او را بکارى که موجب قربت اوست وادارد.
رسول خدا (ص) فدک را به فاطمه دختر خود صدقه داد.این واگذارى در زمان پیغمبر امرى آشکار و شناخته بود،و خاندان پیغمبر در آن اختلافى نداشتند.فاطمه تا زنده بود حق خود را مطالبه مىکرد.امیر المؤمنین لازم دید فدک را به ورثه فاطمه برگرداند،و آنرا بایشان تسلیم نماید،و با اقامتحق و عدالت،و با تنفیذ امر رسول خدا و اجراى صدقه او به پیغمبر تقرب جوید.امیر المؤمنین دستور داد این فرمان را در دیوانها ثبت کنند و به عاملان وى در شهرها بنویسند.هر گاه پس از آنکه رسول خدا از جهان رفت،رسم چنین بوده است که در موسم (ایام حج) در جمع مسلمانان اعلام مىکردهاند:
هر کس صدقهاى یا بینهاى یا عدهاى دارد سخن او را بشنوید و به پذیرید،فاطمه رضى الله عنها سزاوارتر است که گفته او درباره آنچه پیغمبر براى او قرار داده است تصدیق شود.امیر المؤمنین به مولاى خود مبارک طبرى مىنویسد،فدک را هر چه هست و با همه حقوقى که بدان منسوب است،و هر چند برده که در آن کار مىکند،و هر مقدار غله که درآمد آن مىباشد،و نیز دیگر متعلقات آن به ورثه فاطمه دختر پیغمبر برگرداند.
امیر المؤمنین تولیت فدک را به محمد بن یحیى بن حسین بن زید بن على بن حسین بن على بن ابى طالب و محمد بن عبد الله بن حسن بن على بن حسین بن على بن ابى طالب مىدهد،تا در آمد آنرا به مستحقان آن برسانند.تو قثم بن جعفر!از دستور امیر المؤمنین و طاعتى که خدا ویرا بدان ملزم ساخت،و توفیقى که در تقرب خود و پیغمبر خود نصیب او فرمود،آگاه باش و کسان خود را نیز از آن آگاه ساز.و محمد بن یحیى و محمد بن عبد الله را بجاى مبارک طبرى بگمار.و آنانرا در کار افزون کردن محصول فدک و آبادانى نمودن آن یارى کن ان شاء الله.روز چهار شنبه دوم ذو القعده سال دویست و ده. (9)
دعبل خزاعى شاعر شیعى مشهور قرن دوم و نیمه اول قرن سوم در این باره گفته است:
اصبح وجه الزمان قد ضحکا
برد مامون هاشم فدکا (10)
در فرمان مامون جملهاى مىبینیم که اهمیتى فراوان دارد:
«واگذارى فدک به فاطمه (ع) در زمان پیغمبر امرى آشکار و شناخته بوده است.و خاندان پیغمبر در آن اختلافى نداشتهاند»
این فرمان در آغاز قرن سوم هجرى یکصد سال پیش از مرگ طبرى و یکصد و سى سال پیش از مرگ بلاذرى نوشته شده.فرمان خلیفهاى استبه مامور خود،یعنى فرمانى رسمى و سندى دولتى است.از مضمون آن جمله که در فرمان آمده است،چنین فهمیده مىشود که آنچه در روزهاى نخستین پس از مرگ رسول خدا رخ داد،مصلحتبینىهاى سیاسى بوده.و این مصلحتبینى سنت جارى را تغییر داده است.اگر غرض مامون تنها دلجوئى از خاندان على (ع) و جلب عواطف شیعیان آنان بود،مىبایست کارى نظیر آنچه عمر بن عبد العزیز کرد انجام دهد.و تنها درآمد فدک را به فرزندان فاطمه (ع) واگذارد،و نیازى نمىبود که خط بطلان بر کردار گذشتگان بکشد.
از این گذشته اگر فدک صدقهاى بوده که پیغمبر به موجب شئون امارت مسلمانان در آن دخالت مىکرده است،چگونه بفاصله ربع قرن پس از مرگ وى خلیفهاى آنرا تیول خویشاوند خود مىکند.بر فرض که به تشخیص عمر بن عبد العزیز (اگر آنچه بلاذرى نوشته است درستباشد) ملکیت دختر پیغمبر بر این مزرعه مسلم نباشد،صدقهاى بوده است که باید باو و پس از او به فرزندان او برسد چنانکه خود وى هم در فرمانى که در این باره صادر کرد چنان نوشت. بارى چنانکه در آغاز کتاب نوشتیم گفتگوئى که در طول تاریخ بر سر این مساله در گرفته،و فصلى از کتابهاى کلامى،تاریخ و سیره بدان اختصاص یافته،بخاطر این نیست که این دهکده باید در دست دختر پیغمبر و فرزندان او باشد یا در دستحکومت وقت.و اگر فاطمه (ع) نزد خلیفه وقت رفت و از او حق خود را مطالبه کرد،نه از آنجهتبود که نانخورش براى خود و فرزندانش مىخواست.مشکل او این بود که این اجتهاد مقابل نص نخستین و آخرین اجتهاد نیست.فردا اجتهادى دیگر پیش مىآید و همچنین...آنگاه چه کسى ضمانتخواهد کرد که خلیفه دیگرى با اجتهاد خود دگرگونىهاى اساسى در دین پدید نیاورد؟چنانکه مدعیان او نیز چنین تشخیص دادند،که اگر بموجب ادعا و گذراندن گواه امروز مزرعهاى را که مطالبه مىکند بدو برگردانند،فردا مطالبه دیگر حقوق خود را خواهد کرد.پیش بینى فاطمه (ع) درست درآمد.چهل سال پس از این حادثه تغییراتى بنیادى در حکومت پدید آمد که هم مخالف سنت پیغمبر و هم بر خلاف سیرت جارى عصر راشدین بود.
درباره نتیجهگیرى از رفتار مدعیان دختر پیغمبر (ص) ،ابن ابى الحدید معتزلى نکتهاى را با ظرافت طنزآمیز خود چنین مىنویسد:
از على بن فارقى مدرس مدرسه غربى بغداد پرسیدم:
فاطمه راست مىگفت؟
-آرى!
اگر راست مىگفت چرا فدک را بدو برنگرداندند؟
وى با لبخندى پاسخ داد:
-اگر آنروز فدک را بدو مىداد فردا خلافتشوهر خود را ادعا مىکرد و او هم نمىتوانستسخن وى را نپذیرد.چه قبول کرده بود که دختر پیغمبر هر چه مىگوید راست است.
بارى چون دختر پیغمبر دانست که خلیفه از راى و اجتهاد خود نمىگذرد،و آنرا بر سنت جارى مقدم مىدارد،مصمم شد که شکایتخود را در مجمع عمومى مسلمانان مطرح کند.
پىنوشتها:
1.آرى از همه آنچه آسمان بر آن سایه انداخت تنها،فدک در دست ما بود (از نامه امیر المؤمنین على علیه السلام به عثمان بن حنیف) .
2.تفسیر در المنشور ج 4 ص 177.تفسیر ابن کثیر ج 3 ص 36 و رک ص 97 همین کتاب.
3.فتوح البلدان ج 1 ص 36.انساب الاشراف ص 519.
4.در روایتى رباح مولاى رسول الله.
5.الغدیر ص 290 ج 5.
6.المعارف ص 84.تاریخ ابو الفدا ج 1 ص 168.سنن بیهقى ج 6 ص 301 العقد الفرید ج 5 ص 33.شرح نهج البلاغه ج 1 ص 198 بنقل از الغدیر ج 8 ص 236-238.
7.فتوح البلدان ج 1 ص 37.
8.فتوح البلدان ج 1 ص 36.
9.بلاذرى فتوح البلدان ج 1 ص 37-38.
10.از اینکه مامون فدک را به بنى هاشم برگرداند،روى روزگار خندید. (دیوان دعبل ص 247) .
ادامه دارد...
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم و النفس الاماره...
بسم الله الرحمن الرحیم...
سیره معصومان ج 2 ص 60 تا 63
فاطمه دخت پیامبر (ص)
نوشته: سید محسن امین
ترجمه: على حجتى کرمانى
در معجم البلدان آمده است:
«فدک، روستایى است که فاصله آن تا مدینه دو روز و بنا بر قولى سه روز است.در آن چشمهاى جوشان و درختان نخل فراوانى است. خداوند در سال هفتم هجرت این زمین را از راه انعقاد صلح به غنیمتبه رسول خدا (ص) داد.و سرزمینى است که از راه صلح فتح شده است.در برخى موارد جان مردم آن سرزمین حفظ مىشود و زمین آنان متعلق به خود آنهاست و در برخى موارد مصالحه مىکنند که تمام یا قسمتى از آن سرزمین از آن پیامبر (ص) باشد.این سرزمینى بود که هیچ مرکب و مرکب سوارى در آن نتاخته بود و تماما و خالصا متعلق به پیغمبر است.»
در این مجلد،ما در دو جا از فدک یاد کردهایم،یکى پس از ذکر«غزوه خیبر»و دیگرى پس از ذکر«سریه ذات السلاسل»،زیرا پیامبر (ص) سریهاى را با على (ع) به فدک اعزام کرد چون پى برده بود که مردم فدک مىخواهند با اهالى خیبر بر ضد پیامبر (ص) همدستشوند.این واقعه پیش از فتح خیبر روى داده است.اهل فدک با شنیدن خبر آمدن على (ع) ،و همراهانش راه گریز در پیش گرفتند.على (ع) ،نیز اموال و داراییهاى آنان را به غنیمت گرفت.اما فدک آن روز توسط مسلمانان فتح نشد.در پى این سریه مردم فدک که ترسیده بودند دست از یارى اهالى خیبر برداشتند و چون خیبر به دست مسلمانان افتاد،مردم فدک بیشتر بیمناک شده به پیامبر (ص) پیغام فرستادند و با او مصالحه کردند.
محدثان و سیره نویسان و مورخان و از جمله محمد بن اسحاق صاحب کتاب المغازى روایت کرده است:
«چون رسول خدا (ص) از کار خیبر فراغ یافت،خداوند در دلهاى ساکنان فدک ترسانداخت.آنان به رسول خدا (ص) پیغام دادند و با او بر نیمى از فدک مصالحه کردند.»وى گوید:«فدک خالصا از آن رسول خدا (ص) بود زیرا هیچ مرکب و مرکب سوارى بر آن نتاخته بود.
پیامبر مردم فدک را در همان دیارشان ابقا کرد و با آنان بر همین نیمه از زمین پیمان مزارعه و مساقات بست.
چون پیامبر (ص) چشم از جهان فروبست فاطمه خواستار میراث خود شد.ابو بکر از پیامبر (ص) روایت کرد که گفت:ما گروه پیامبران،ارث برجاى نمىگذاریم و آن چه باقى گذاریم صدقه است.اصولیون اهل سنت نیز به این حدیث،بنا بر آن که خبر واحد را حجت مىدانند،احتجاج مىکنند.»آنها مىگویند:ابو بکر این حدیث را نقل کرده است و اصحاب آن را پذیرفتهاند پس اجماع شده است.
از طرفى فاطمه خواستار عطا (نحله) خویش شد و گفت که پیامبر فدک را به او بخشیده است.ابو بکر از او شاهد خواست.على و ام ایمن براى فاطمه گواهى دادند اما ابو بکر گفت:اى دختر رسول خدا!مىدانى که جز شهادت دو مرد یا شهادت یک مرد و دو زن مورد قبول نیست.
ابن ابى الحدید گوید:
«از على بن الفارقى مدرس مدرسه غریبه بغداد پرسیدم:آیا فاطمه در ادعاى خود راستگو بود؟گفت:آرى گفتم.پس چرا اگر راست مىگفت ابو بکر فدک را به او باز پس نداد؟!تبسمى کرد و با همه وقار و جدیت و حیاى خود سخن لطیف و نیکویى گفت.وى اظهار داشت:اگر آن روز ابو بکر به مجرد دعوى فاطمه،فدک را به او پس مىداد،فردا دوباره فاطمه پیش او مىرفت و براى همسر خویش خلافت را ادعا مىکرد و ابو بکر را از مقام خلافتخلع مىکرد و آنگاه ابو بکر هیچ عذر و دفاعى از خود نداشت.زیرا ابو بکر به خود قبولانیده بود که فاطمه در آن چه ادعا مىکند راستگوست و براى اثبات ادعاى خود به بینه نیاز ندارد!»
ابن ابى الحدید گوید:
«اگر چه الفارقى این حرف را به طنز و شوخى گفته است اما سخن او را مىتوان درست دانست.»
فاطمه به روایت ابو بکر اذعان نکرد و همچنان بر گرفتن عطاى خویش از پیامبر (ص) پاى فشارى به خرج مىداد.
بخارى در صحیح در باب«فرض الخمس»از عایشه ام المؤمنین نقل کرده است که فاطمه (س) دختر رسول خدا (ص) پس از وفات پیامبر از ابو بکر خواست میراثش را از آن چه که خداوند به پیامبرش بخشیده بود،برایش تقسیم کند.اما ابو بکر به او گفت:
رسول خدا فرموده است:«ما ارث نمىگذاریم و آن چه پس از ما باقى بماند صدقه است.»فاطمه (س) با شنیدن این جواب خشمگین شد و از ابو بکر تا گاه مرگ کناره جست.او شش ماه پس از رسول خدا زیست.
عایشه گوید:فاطمه خواستار بهره خود از میراث رسول خدا (ص) از خیبر و فدک و صدقهاش در مدینه شد،اما ابو بکر از دادن آنها امتناع کرد.
بخارى همچنین در صحیح همان قولى را که از کتاب المغازى درباره غزوه خیبر نقل کردیم،آورده است تا آن جا که مىگوید:
«وقتى ابو بکر از باز پس دادن فدک امتناع ورزید فاطمه از او به کلى دورى جست و با او سخن نگفت تا آن که از دنیا رفت.چون وفات یافت همسرش شبانه او را به خاک سپرد و ابو بکر را مطلع نساخت و خود بر پیکر او نماز گزارد.»
ابن سعد در طبقات به سند خود از عروة بن زبیر نقل کرده است که عایشه همسر پیامبر (ص) به او خبر داد که فاطمه دختر رسول خدا پس از وفات پیامبر (ص) از ابو بکر خواست تا میراث او را که خداوند به پیامبرش ارزانى داشته بود،برایش تقسیم کند، اما ابو بکر به او گفت که رسول خدا فرمود:
«ما میراث برده نشویم و آن چه بر جاى گذاریم صدقه است.»فاطمه از شنیدن این سخن خشمگین شد،وى شش ماه پس از وفات پیامبر (ص) زیست.
بخارى در باب سخن رسول خدا (ص) که فرمود:«لا نورث،ما ترکناه صدقة»به اسناد خود از معمر از زهرى از عروه از عایشه،نقل کرده است که فاطمه و عباس نزد ابو بکر آمده خواستار میراث خود از رسول خدا شدند.آن دو در آن هنگام براى گرفتن زمین پیامبر از فدک و سهم او از خیبر آمده بودند.ابو بکر به آن دو گفت:از رسول خدا شنیدم که مىفرمود:
«ما ارث برده نشویم آن چه باقى گذاریم صدقه است.که خاندان محمد (ص) از این مال مىخورند.»
وى گوید:
«پس فاطمه از ابو بکر دورى جست و تا زمانى که مرد با ابو بکر سخن نگفت.»
اما احمد نیز از عبد الرزاق از معمر،همین روایت را نقل کرده است.همچنین احمد از یعقوب بن ابراهیم از پدرش از صالح بن کیسان از زهرى از عروه از عایشه،نقل کرده است کهگفت:
«فاطمه (س) پس از وفات رسول خدا (ص) از ابو بکر خواست تا میراثش را از آن چه که خداوند بر پیامبر بخشیده بود،تقسیم کند. اما ابو بکر به او گفت:رسول خدا (ص) فرمود:
«ما ارث برده نشویم و آن چه باقى گذاریم صدقه است.»فاطمه خشمگین شد و ابو بکر را ترک کرد و تا زمان مرگ با او سخن نگفت. وى شش ماه پس از پیامبر زندگى کرد.آنگاه وى تمام حدیث را نقل کرده است.ابن کثیر در تاریخ خود از امام احمد نقل کرده است که گفت:چنان که معلوم است على هم به این روایت اذعان نکرده است.او در یکى از خطبههایش گوید:
«بلى در دست ما از آن چه آسمان بر آن سایه افکنده بود تنها فدک بود که نفوس گروهى بر آن بخل به خرج دادند و نفوس گروه دیگرى از آن گذشتند و چه خوب داورى استخداوند.»
ادامه دارد...
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم و النفس الاماره...
بسم الله الرحمن الرحیم...
کتاب: معارف و معاریف، ج 6، ص 279
نویسنده: سید مصطفی حسینی دشتی
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم و النفس الاماره...
بسم الله الرحمن الرحیم...
کتاب: زندگانى فاطمه زهرا(س)، ص 74
نویسنده: محمد قاسم نصیرپور
در خانه پیامبر ( صلى الله علیه و آله) صداى شیون بلند بود. فرزندان فاطمه ( علیها السلام) حسن و حسین و زینب و ام کلثوم (ع) مىگریستند، اما زهرا (ع) بیش از هر کس از غم این مصیبت مىسوخت. على ( علیه السلام) در حالى که اشک از چشمانش جارى بود به غسل و کفن پیامبر (ص) مشغول گردید. قطرههاى آب بر پیکر پاک پیامبر (ص) فرو مىغلطید و در آن سوى این ماتمکده، عدهاى در سقیفه (1) گرد آمده بودند تا در مورد جانشین پیامبر (ص) تصمیم بگیرند. هنوز کار شستشوى پیامبر (ص) تمام نشده فریاد الله اکبر برخاست على به عباس فرمود: این تکبیر براى چیست؟
عباس پاسخ داد: یعنى آنچه نباید بشود انجام شد. (2)
دیرى نپایید جماعتى بسوى خانه فاطمه ( علیها السلام) به حرکت در آمدند از بیرون خانه صدایى بلند شد: بیرون بیایید وگرنه همه شما را آتش مىزنیم.
خانه فاطمه ( علیها السلام) خانه وحى بود. خانهاى که پیامبر ( صلى الله علیه و آله) هرگاه مىخواست به آن وارد شود اجازه مىگرفت، جبرئیل بدون اجازه به درون آن خانه وارد نمىشد، اما با کمال تاسف پس از رحلت پیامبر (ص) خانه مورد هجوم واقع شد و اهل آن مورد اهانت و تهدید قرار گرفتند، این حادثهاى نیست که ساخته و پرداخته شیعه باشد زیرا قدیمترین و موثقترین مورخان اهل سنت نظیر طبرى، ابن قتیبه دینورى، بلاذرى و ابن عبد ربه به نقل این واقعه پرداختهاند. هر چند هرگز قصد ما این نیست که با بیان این مطالب احساسات عدهاى از برادران مسلمان خویش را نادیده انگاریم زیرا آنان که در گذر این حادثه بودند اکنون نزد خدایند و او بهترین داورست، لیکن ذکر بیطرفانه حقایق تاریخى امرى است که یک تاریخ نگار امانتدار از بیان آن ناچار است. بلاذرى ـ متوفاى 276 ه. و ابن عبدربه ـ متوفاى 328 ـ پیرامون این حادثه چنین مىنویسند:
پس از ماجراى سقیفه عدهاى بسوى خانه وحى براه افتادند در بیرون خانه عمر فریاد زد بیرون بیایید! بیرون بیایید و گرنه خانه را با اهلش آتش مىزنیم!
فاطمه (ع) به در حجره رفت و در آنجا عمر را دید که آتشى در دست دارد.
فاطمه (ع) فرمود: عمر مگر از خدا نمىترسى چه شده است؟
عمر پاسخ داد: باید على و بنىهاشم به مسجد بیایند و با خلیفه رسول الله بیعت کنند! فاطمه (ع) پاسخ داد کدام خلیفه؟ خلیفه رسول الله اکنون در کنار پیکر پیامبر (ص) نشسته است. عمر پاسخ داد: ابوبکر پیشواى مسلمین است. مردم در سقیفه با او بیعت کردهاند. بنى هاشم هم باید با او بیعت کنند. اگر هم نیایند خانه را با اهلش به آتش مىکشم مگر اینکه بیعت را بپذیرند.
فاطمه (ع) فرمود: عمر آیا مىخواهى خانه ما را آتش بزنى؟
و او گفت: بله. (3)
طبرى ـ متوفاى 310 ه ـ که برخى او را پیشواى تاریخ نگاران اهل سنت مىدانند با همه احتیاطى که بطور معمول در نگاشتن چنین مطالبى دارد مىنویسد:
عمر بسوى خانه على رفت. در آنجا گروهى از مهاجران و طلحه و زبیر گرد آمده بودند. صدا زد سوگند بخدا اگر براى بیعت با ابوبکر بیرون نیایید شما را آتش خواهم زد. زبیر با شمشیر از نیام برآمده بیرون جهید. اما پایش لغزید و با صورت به زمین خورد مردم بر سرش ریختند و او را گرفتند. (4)
ابن قتیبه دینورى ـ متولد 213 و متوفاى 276 ـ ماجرا را چنین نوشته است: ابوبکر رضى الله عنه سراغ عدهاى را که از بیعتش تخلف کرده و نزد على کرم الله وجهه گرد آمده بودند گرفت، سپس عمر را نزد آنان فرستاد. عمر بر در خانه آمد و اهل خانه را فراخواند اما آنان از خانه بیرون نیامدند. او مقدارى هیزم خواست و گفت: بخدایى که جان عمر بدست اوست بیرون مىآیید یا خانه را با آنکس که در اوست به آتش مىکشم! به او گفتند: اى اباحفص! فاطمه در خانه است؟ پاسخ داد: اگرچه او در خانه باشد. (5)
شهرستانى در کتاب الملل و نحل از قول نظام یکى از علماى بزرگ معتزله ـ متوفاى 231 نقل مىکند: در روز بیعت به شکم فاطمه چنان ضربتى خورد که فرزندش (محسن) را سقط کرد. (6)
در منابع شیعه ماجرا با صراحت بیشترى بیان شده است سلیم بن قیس هلالى ـ متوفاى 90 ه ـ . چنین مىنویسد: وقتى اهلبیت در پاسخ تهدیدها از خانه بیرون نیامدند درب خانه به آتش کشیده شد. فاطمه ( علیها السلام) پشت درب خانه آمد و در این ماجرا بین درب و دیوار قرار گرفت و بر او فشارى سخت وارد شد. قنفذ با تازیانه بر بازوى فاطمه ( علیها السلام) نواخت. (7) طبرى شیعى ـ متوفاى قرن 4 ـ مىنویسد: قنفذ با غلاف شمشیر به او زد محسن فاطمه (ع) سقط شد و بدان خاطر به بیمارى سختى دچار گشت. (8)
پىنوشتها:
.1 نگاه کنید به تصویر شماره .5
.2 انساب الاشراف ص .582
.3 انساب الاشراف ص 586 عقد الفرید ج 5 ص 12 و چاپ دیگر ج 2 ص .197
.4 تاریخ طبرى 2 ص .443
.5 الامامه و السیاسه ج 1 ص .19
.6 الملل و النحل ج 1 ص .57
.7 کتاب سلیم بن قیس ص .249
.8 دلائل الامامه ص .45
ادامه دارد...
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم و النفس الاماره...
بسم الله الرحمن الرحیم...
کتاب: سیره معصومان جلد 2 ،ص 35 ،36
نویسنده: سید محسن امین
ترجمه: على حجتى کرمانى
از دیگر اخبار آن حضرت در مدینه آن است که چون پیامبر در روز احد مجروح شد،على (ع) با سپر خویش از چاه آب مىکشید و زخم آن حضرت را مىشست اما خون بند نمىآمد.ناگاه فاطمه از راه رسید و پیامبر را در آغوش کشید و بناى گریه نهاد.او حصیرى سوزاند و خاکستر آن را بر زخم نهاد و بدین ترتیب خونریزى قطع شد.
در روایتى آمده است:
«چون پیامبر به مدینه بازگشت فاطمه به پیشواز او آمد،وى کاسه آبى به دست داشت.پیامبر صورت خود را شست،شمشیر خود را به فاطمه داد و به او فرمود:دخترم خونهاى روى شمشیر را بشوى.على (ع) نیز شمشیر خود را به فاطمه داد و گفت:خونهاى این یکى را هم بشوى،به خدا سوگند این شمشیر امروز مرا تصدیق کرد.پیامبر به فاطمه گفت:شمشیرش را بگیر که شوهرت آن چه را که بر عهده داشتبه انجام رساند.پیامبر شمشیر خود را تنها به فاطمه مىداد در حالى که هیچگاه شمشیرش را به برخى از همسرانش نداد با آن که تعداد آنها هم بیشتر بود.پیامبر در مقابل فاطمه شجاعت على را ستود تا وى از دلیرى همسرش شادکام گردد.»در روز جنگ موته،زمانى که جعفر به شهادت رسید پیامبر (ص) بر فاطمه وارد شد.فاطمه فریاد«وا عماه»سر داده بود.پیامبر (ص) گفت:گریه کنندگان باید بر کسى همانند جعفر،مویه سردهند.فاطمه با پدر و شوهرش در روز فتح مکه خارج شد،در بلندترین نقطه صحرا چادرى براى پیامبر (ص) زدند.پیامبر در آن چادر نشست و در حال شست و شو بود و فاطمه او را مىپوشانید.و على (ع) وقتى شنید که ام هانى گروهى از بستگان همسرش از بنى مخزوم را در خانه خویش پناه داده،به سوى خانه او رفت.ام هانى على را نشناخت چون وى زره در بر کرده بود.ام هانى به وى گفت:اى بنده خدا من ام هانى هستم دختر عموى رسول خدا و خواهر على بن ابى طالب از خانه من دور شو.على (ع) گفت:هر که را پناه دادهاید بیرون کنید.ام هانى گفت:به خدا پیش پیامبر از تو شکایت مىبرم.
پس على (ع) کلاهخودش را برداشت و ام هانى او را شناخت و گفت:فدایتشوم من سوگند خوردم که از تو پیش رسول خدا شکایتبرم.على گفت:برو و به سوگند خود عمل کن.ام هانى نزد پیامبر آمد و ماجرا را بازگفت.پیامبر (ص) گفت:هر کس را که تو پناه دادهاى من پناه مىدهم.فاطمه در دفاع از شوهرش گفت:اى ام هانى آیا آمدهاى از على شکایت کنى که دشمنان خدا و دشمنان رسولش را ترسانده است؟!پس پیامبر گفت:خداوند سپاس سعى على را به جاى آورد و به خاطر نسبت ام هانى با على هر که را که او پناه داده است من نیز پناه مىدهم.در حقیقت پیامبر با اخلاق بزرگوارانه خویش میان مقام على و اکرام به ام هانى را به خاطر على (ع) جمع کرد.